با پر کردن فرم نظرسنجی، برنده‌ی ۶ ماه اشتراک هوش مصنوعی به قید قرعه شوید 🎉

Strap

stræp stræp
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    strapped
  • شکل سوم:

    strapped
  • سوم شخص مفرد:

    straps
  • وجه وصفی حال:

    strapping
  • شکل جمع:

    straps

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun countable C2
تسمه، بند، نوار (ساعت و لباس و کیف و غیره)
- a leather strap
- تسمه‌ی چرمی
- The watch had a broken strap, so she had to replace it.
- بند ساعت پاره شده بود، بنابراین مجبور شد آن را تعویض کند.
- He unfastened her bra strap.
- بند سوتین او را باز کرد.
verb - transitive
بستن، محکم کردن، سفت کردن (با تسمه)، تسمه‌پیچ کردن
- He was strapped to a chair.
- او را به صندلی تسمه‌پیچ کرده بودند.
- She strapped the baby into the car seat.
- نوزاد را به صندلی ماشین بست.
verb - transitive
شلاق زدن
- He knew if he lied his father would strap him.
- می‌دانست که اگر دروغ بگوید پدرش او را شلاق خواهد زد.
- The headmaster would strap students who were caught cheating on exams.
- مدیر مدرسه به دانش‌آموزانی که در امتحان تقلب می‌کردند شلاق می‌زد.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد strap

  1. noun long piece of material
    Synonyms: band, belt, harness, leash, strop, switch, thong, tie, whip

ارجاع به لغت strap

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «strap» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۳۱ شهریور ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/strap

لغات نزدیک strap

پیشنهاد بهبود معانی