با پر کردن فرم نظرسنجی، برنده‌ی ۶ ماه اشتراک هوش مصنوعی به قید قرعه شوید 🎉

Suicide

ˈsuːəsaɪd ˈsuːəsaɪd / / ˈsjuː-
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • شکل جمع:

    suicides

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun countable uncountable B2
خودکشی، انتحار، مرگ خودخواسته
- The high rate of suicide among young people is a growing concern for mental health professionals.
- نرخ بالای خودکشی میان افراد جوان یک نگرانی روزافزون برای متخصصان سلامت روان است.
- The suicide of a loved one can have a profound impact on family and friends.
- خودکشی یک عزیز می‌تواند تاثیری عمیق بر خانواده و دوستانش داشته باشد.
verb - intransitive verb - transitive
خودکشی کردن
- The young man's depression drove him to attempt suicide.
- افسردگی مرد جوان باعث شد دست به خودکشی بزند.
- After losing his job and his home, he felt like he had nothing left and wanted to suicide.
- بعد از از دست دادن شغل و خانه‌اش احساس می‌کرد چیزی برایش نمانده و می‌خواست خودکشی کند.
adjective
خودآسیبی، وابسته به خودکشی
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد suicide

  1. noun The act of killing yourself
    Synonyms: self-destruction, self-murder, felo-de-se, hara-kiri, seppuku, suttee, self-slaughter, kamikaze, self-murderer, self-annihilation

ارجاع به لغت suicide

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «suicide» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۳ مهر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/suicide

لغات نزدیک suicide

پیشنهاد بهبود معانی