با پر کردن فرم نظرسنجی، برنده‌ی ۶ ماه اشتراک هوش مصنوعی به قید قرعه شوید 🎉

Sulky

ˈsʌlki ˈsʌlki
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • شکل جمع:

    sulkies
  • صفت تفضیلی:

    sulkier
  • صفت عالی:

    sulkiest

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

adjective
اخمو، عبوس، نجوش، اوقات تلخ، بد‌عنق
- she brought along a couple of sulky kids who didn't say a word the whole time.
- او چند بچه‌ی اخمو را به همراه آورد که تمام وقت یک کلمه نمی‌زدند.
- Sarah was quite sulky, so she didn't go to the birthday party.
- سارا کاملاً عبوس بود؛ بنابراین به جشن تولد نرفت.
adjective
حزن انگیز، گرفته، دلگیر
- a sulky day
- یک روز دلگیر
noun
کالسکه‌ی سبک (دو چرخه و یک اسبه)
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد sulky

  1. adjective sullen
    Synonyms: brooding, cheerless, crabby, depressed, dismal, dour, fretful, frowning, gloomy, glum, gruff, grumpy, ill-humored, irritable, mean, moody, moping, morose, obstinate, ornery, pouting, pouty, sour, sourpussed, sulking, withdrawn

ارجاع به لغت sulky

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «sulky» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱ مهر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/sulky

لغات نزدیک sulky

پیشنهاد بهبود معانی