با پر کردن فرم نظرسنجی، برنده‌ی ۶ ماه اشتراک هوش مصنوعی به قید قرعه شوید 🎉

Sully

ˈsʌli ˈsʌli
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    sullied
  • شکل سوم:

    sullied
  • سوم شخص مفرد:

    sullies
  • وجه وصفی حال:

    sullying

معنی و نمونه‌جمله

noun adverb
آلوده شدن، لکه‌دار کردن، کثافت، آلودگی
- His cruelties sullied his name.
- ظلم‌های او نامش را لکه‌دار کرد.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد sully

  1. verb soil, stain
    Synonyms: besmirch, blacken, blot, contaminate, corrupt, debase, debauch, defile, dirty, discolor, disgrace, dishonor, drag through the mud, make unclean, mark, smear, smudge, spot, taint, tar, tarnish

ارجاع به لغت sully

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «sully» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱ مهر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/sully

لغات نزدیک sully

پیشنهاد بهبود معانی