امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Supervise

ˈsuːpərvaɪz ˈsuːpəvaɪz
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    supervised
  • شکل سوم:

    supervised
  • سوم‌شخص مفرد:

    supervises
  • وجه وصفی حال:

    supervising

معنی و نمونه‌جمله‌ها

verb - transitive B2
نظارت کردن، برنگری کردن، رسیدگی کردن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در ایکس
- These children need to be carefully supervised.
- این بچه‌ها باید تحت سرپرستی دقیق قرار بگیرند.
- under his supervision
- تحت سرپرستی او
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد supervise

  1. verb manage people, project
    Synonyms:
    administer be in charge be in driver’s seat be in the saddle be on duty be responsible for boss call the play call the shots chaperon conduct control crack the whip deal with direct handle inspect keep an eye on look after overlook oversee preside over quarterback ride herd on run run the show run things sit on top of superintend survey take care of
    Antonyms:
    serve

ارجاع به لغت supervise

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «supervise» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۶ دی ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/supervise

لغات نزدیک supervise

پیشنهاد بهبود معانی