با پر کردن فرم نظرسنجی، برنده‌ی ۶ ماه اشتراک هوش مصنوعی به قید قرعه شوید 🎉

Swallow

ˈswɑːloʊ ˈswɒləʊ
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    swallowed
  • شکل سوم:

    swallowed
  • سوم شخص مفرد:

    swallows
  • وجه وصفی حال:

    swallowing
  • شکل جمع:

    swallows

معنی و نمونه‌جمله‌ها

noun verb - intransitive adverb B2
پرستو، چلچله، مری، عمل بلع، قورت دادن، فرو بردن،بلعیدن
- Chew the food well and then swallow.
- خوراک را خوب بجو و سپس فرو بده.
- He swallowed his lunch and rushed out.
- نهارش را بلعید و با شتاب رفت.
- We admired the view before the night swallowed it.
- ما آن منظره را پیش از آنکه شب آن را در کام خود فرو‌برد، تحسین کردیم.
- She wished the earth would open and swallow her enemies.
- آرزو می‌کرد که زمین دهان باز کند و دشمنان او را فروبکشد.
- He swallowed books like drinking water.
- مثل آب خوردن کتاب‌ها را جذب می‌کرد.
- Her head could not swallow that problem.
- مغز او قادر به درک آن مسئله نبود.
- They could not swallow the idea of being ruled by a young woman.
- آنان نمی‌توانستند این فکر را بپذیرند که زن جوانی بر آن‌ها حکومت کند.
- They swallowed his words as gospel truth.
- حرف‌های او را چون وحی منزل قبول می‌کردند.
- I could not swallow this injustice.
- این بی‌عدالتی را نمی‌توانستم تحمل کنم.
- They forced Gallileo to swallow his claims.
- گالیله را مجبور کردند که ادعاهای خود را پس بگیرد.
- You must either swallow your words or die.
- یا باید حرف‌های خود را انکار کنی یا بمیری.
- to swallow a smile
- لبخندی را سرکوب کردن
- He decided to swallow his pride and ask his sister for help.
- تصمیم گرفت غرور را کنار بگذارد و از خواهرش کمک بخواهد.
- He swallowed his anger.
- خشم خود را فرو داد.
- He ate the figs in one swallow.
- در یک حرکت انجیرها را بلعید.
- He took a swallow of the bitter drug.
- یک قلپ از داروی تلخ را نوشید.
نمونه‌جمله‌های بیشتر
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد swallow

  1. verb consume
    Synonyms: absorb, belt, bolt, chugalug, devour, dispatch, dispose, down, drink, drop, eat, gobble, gulp, imbibe, ingest, ingurgitate, inhale, put away, quaff, sip, slurp, swig, swill, take, toss, wash down, wolf
    Antonyms: expel, regurgitate, spit out
  2. verb believe without much thought
    Synonyms: accept, be naive, buy, fall for
    Antonyms: disbelieve, doubt

Idioms

  • a bitter pill to swallow

    داروی تلخی که باید فرو داده شود، کار ناخوشایند ولی لازم، جام زهر

  • swallow the bait

    گول خوردن، باور کردن، ملعبه شدن

ارجاع به لغت swallow

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «swallow» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۳۱ شهریور ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/swallow

لغات نزدیک swallow

پیشنهاد بهبود معانی