امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Tag

tæɡ tæɡ
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    tagged
  • شکل سوم:

    tagged
  • سوم‌شخص مفرد:

    tags
  • وجه وصفی حال:

    tagging
  • شکل جمع:

    tags

توضیحات

همچنین در معنای سوم می‌توان از text tag به‌جای tag استفاده کرد.

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun countable
برچسب، اتیکت، علامت، لقب

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

هوش مصنوعی فست دیکشنری
- The price tag of each commodity must be legible.
- برچسب قیمت هر کالا باید خوانا باشد.
- Attach your name tags to your lapels.
- برچسب نام خود را به یقه‌ی کت خود بزنید.
- To the name of murderess was added the tag "prostitute".
- علاوه بر نام آدمکش به او لقب "فاحشه" را هم افزوده بودند.
noun countable
پلاک، نشان، زنگوله، منگوله، آویز، شرابه
- The lost dog was quickly found thanks to its GPS tag.
- سگ گمشده به لطف پلاک جی‌پی‌اس آن به‌سرعت پیدا شد.
- He felt safer knowing his child was carrying a location tag.
- او با دانستن اینکه فرزندش یک پلاک موقعیت مکانی دارد، احساس امنیت بیشتری می‌کرد.
noun plural countable
کامپیوتر تگ (برای علامت‌گذاری بخشی از یک سند کامپیوتری) link-banner

لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی کامپیوتر

مشاهده
- Each image in the document has a unique tag for organization.
- هر تصویر در سند دارای یک تگ منحصربه‌فرد برای سازمان است.
- The software automatically generates a tag for each entry.
- نرم‌افزار به‌طور خودکار برای هر ورودی یک تگ ایجاد می‌کند.
noun countable
انگلیسی آمریکایی پلاک (روی وسایل نقلیه)
- I couldn't read the tag on the truck as it was too dirty.
- من نتوانستم پلاک کامیون را بخوانم زیرا خیلی کثیف بود.
- The thief removed the tag from the stolen car to avoid detection.
- سارق برای جلوگیری از شناسایی، پلاک را از روی خودروی سرقتی برداشت.
noun countable
زبان‌شناسی (عبارت یا جمله) تاکیدی، تبدیلی، تاییدی
- Tag questions such as "isn't it?" or" aren't you?"
- پرسش‌های تاییدی مانند «این‌طور نیست؟» یا «نیستی؟»
- For clarity, don't forget to add a tag to your email reply.
- برای شفافیت، فراموش نکنید که یک عبارت تاکیدی به پاسخ ایمیل خود اضافه کنید.
noun uncountable
کودکانه (بازی) گرگم به هوا
- Let's play a game of tag in the park.
- بیایید بازی گرگم به هوا در پارک انجام دهیم.
- The rules of tag are simple: don't get caught!
- قوانین گرگم به هوا ساده است؛ نگیرنتان!
noun countable
هنر (نوعی) دیوارنگاری، گِرافیتی
- Each tag tells a unique story about its creator.
- هر دیوارنگاری داستان منحصربه‌فردی را در مورد خالق خود بیان می‌کند.
- The artist left a vibrant tag on the abandoned building.
- این هنرمند یک گِرافیتی جذاب بر روی ساختمان متروکه انجام داده است.
noun countable
کامپیوتر لینک پیوست‌شده
- She added a tag to the photo to highlight her friend’s profile.
- او یک لینک پیوست‌شده به عکس اضافه کرد تا مشخصات دوستش را برجسته کند.
- Don’t forget to include the tag if you want her to see your comment.
- اگر می‌خواهید نظر شما را ببیند، فراموش نکنید که لینک پیوست‌شده را اضافه کنید.
noun countable
کامپیوتر هشتگ (نشان # نماد پیشوندی و یکی از تگ‌های فراداده است که در بعضی از شبکه‌های اجتماعی استفاده می‌شود.)
- The tag helped categorize the content effectively.
- هشتگ به دسته‌بندی موثر محتوا کمک کرد.
- Each post needs a catchy tag to attract more views.
- هر پست برای جذب بازدید بیشتر به یک هشتگ جذاب نیاز دارد.
noun countable
ورزش تگ‌اوت، تگ کردن (اصطلاحی در بیسبال)
- His quick reflexes ensured a perfect tag on the player.
- واکنش‌های سریع او یک تگ‌اوت عالی را روی بازیکن تضمین می‌کرد.
- She practiced her tag technique during practice for the big game.
- او تکنیک تگ کردن خود را در طول تمرین برای بازی بزرگ تمرین کرد.
verb - transitive
برچسب زدن، علامت زدن، علامت‌گذاری کردن
- We tagged every item in the store.
- به همه‌ی اقلام مغازه برچسب زدیم.
- cars tagged for speeding
- اتومبیل‌هایی که به‌دلیل سرعت زیاد علامت‌گذاری می‌شوند
- One might tag this book "traditional".
- به این کتاب می‌شود برچسب "سنتی" زد.
- He tags all of his opponents as "communists".
- او به همه‌ی مخالفان خود برچسب «کمونیست» می‌زند.
verb - transitive
ضمیمه کردن، پیوست زدن
- a postscript tagged on to the end of her letter
- مطلب اضافی که به پایان‌نامه‌اش ضمیمه شده بود
- Some of the claims tagged on to the end of the book.
- برخی از ادعاهایی که به پایان کتاب پیوست شده است.
noun countable uncountable
عبارت، اصطلاح، لغت
- His speech was full of Latin tags.
- سخنرانی او پر از لغت‌های لاتین بود.
- The teacher asked students to use a tag for their projects.
- معلم از دانش‌آموزان خواست که از یک عبارت برای پروژه‌های خود استفاده کنند.
verb - intransitive verb - transitive
نزدیک کسی یا چیزی حرکت کردن، تعقیب کردن، دنبال کسی یا چیزی رفتن
- Abbas used to tag his older brother Mohsen around.
- عباس همه‌جا دنبال برادر بزرگ‌ترش محسن می‌رفت.
- A huge shark was tagging me.
- یک کوسه‌ماهی بزرگ داشت مرا تعقیب می‌کرد.
- I asked them if I could tag along and they said "yes"
- از آن‌ها پرسیدم که آیا من هم می‌توانم به همراه آن‌ها بروم و گفتند: «آری»
- The dog tagged at my feet.
- سگ در پشت پای من حرکت می‌کرد.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد tag

  1. noun label, ticket
    Synonyms:
    badge button card check chip docket emblem flap ID identification inscription insignia logo mark marker motto note pin slip stamp sticker stub tab tally trademark voucher
  1. verb label; attach label
    Synonyms:
    add adjoin affix annex append call check christen designate docket dub earmark fasten hold identify mark name nickname style tack tally tap term ticket title touch
  1. verb follow
    Synonyms:
    accompany attend bedog chase dog heel hunt pursue shadow tail trace track track down trail
    Antonyms:
    run away

Phrasal verbs

  • tag up

    (بیسبال) تگ کردن

ارجاع به لغت tag

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «tag» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۵ دی ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/tag

لغات نزدیک tag

پیشنهاد بهبود معانی