امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Tartar

ˈtɑːrtər ˈtɑːtə
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • شکل جمع:

    tartars

معنی

noun adjective
زبان تاتاری، تاتار، تهنشین، رسوب، باره دندان، درده

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در ایکس
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد tartar

  1. noun An uncivilized person
    Synonyms:
    hun hothead beast
  1. noun A fiercely vigilant and unpleasant woman
    Synonyms:
    dragon
  1. noun A member of the Mongolian people of central Asia who invaded Russia in the 13th century
    Synonyms:
    tatar Mongol Tatar
  1. noun A salt used especially in baking powder
    Synonyms:
    cream-of-tartar potassium-bitartrate potassium hydrogen tartrate
  1. noun An incrustation that forms on the teeth and gums
    Synonyms:
    calculus tophus

Idioms

  • catch a tartar

    با حریف بدتر از خود طرف شدن، گیر آدم ناجور افتادن

ارجاع به لغت tartar

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «tartar» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۶ دی ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/tartar

لغات نزدیک tartar

پیشنهاد بهبود معانی