با پر کردن فرم نظرسنجی، برنده‌ی ۶ ماه اشتراک هوش مصنوعی به قید قرعه شوید 🎉

Timing

ˈtaɪmɪŋ ˈtaɪmɪŋ
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    timed
  • شکل سوم:

    timed
  • سوم شخص مفرد:

    times
  • شکل جمع:

    timings

معنی‌ها و نمونه‌جمله

noun B2
تنظیم وقت، زمان‌گیری
noun
تنظیم سرعت چیزی، تنظیم وقت
- The timing of the attack was perfect.
- تعیین وقت حمله حرف نداشت.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد timing

  1. verb Measure the time or duration of an event or action or the person who performs an action in a certain period of time
    Synonyms: clocking
  2. verb To set the time for (an event or occasion)
    Synonyms: scheduling, planning

لغات هم‌خانواده timing

ارجاع به لغت timing

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «timing» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۳۰ شهریور ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/timing

لغات نزدیک timing

پیشنهاد بهبود معانی