با پر کردن فرم نظرسنجی، برنده‌ی ۶ ماه اشتراک هوش مصنوعی به قید قرعه شوید 🎉

Toe

toʊ təʊ
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • شکل جمع:

    toes

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun countable A2
انگشت پا، پنجه
- the big toe
- انگشت بزرگ پا، شست پا
- the little toe
- انگشت کوچک پا
verb - transitive
با انگشت پا زدن
- He toed the chair forward.
- با تک پا صندلی را جلو زد.
- to toe the football
- توپ فوتبال را با سرپنجه‌ی پا زدن
- The runners toed the starting line.
- دوندگان نوک انگشتان پا را کنار خط آغاز مسابقه قرار دادند.
verb - transitive
میخ را کج کوبیدن، یک وری کوبیدن
verb - intransitive
پاورچین پاورچین راه رفتن، سرپنجه راه رفتن، با نوک پا راه رفتن
- She toed cautiously into the room.
- پاورچین‌پاورچین و بااحتیاط وارد اتاق شد.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد toe

  1. noun A bodily extension
    Synonyms: appendage, digit, phalanx, front of the foot, tip of a shoe, alert, aware, attentive, dactyl, annoy, offend, disturb, intrude, phalanges
  2. verb Drive obliquely
    Synonyms: toenail
  3. adjective
    Synonyms: digit, phalanx

Idioms

  • on one's toes

    (عامیانه) هشیار، (فکراً یا جسماً) آماده، گوش‌به‌زنگ

  • step (or tread) on someone's toes

    پا روی پای کسی گذاشتن، به حقوق کسی تجاوز کردن، پاپی شدن

  • toe the line (or mark)

    (معمولاً علی‌رغم میل و خواسته‌ی باطنی) تابع دستورات بودن، فرمان‌برداری کردن، سربه‌راه بودن

ارجاع به لغت toe

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «toe» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱ مهر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/toe

لغات نزدیک toe

پیشنهاد بهبود معانی