با پر کردن فرم نظرسنجی، برنده‌ی ۶ ماه اشتراک هوش مصنوعی به قید قرعه شوید 🎉

Toy

tɔɪ tɔɪ
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    toyed
  • شکل سوم:

    toyed
  • سوم شخص مفرد:

    toys
  • وجه وصفی حال:

    toying
  • شکل جمع:

    toys

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun adjective countable A2
اسباب‌بازی، سرگرمی، بازیچه، عروسک
- Children love toys.
- بچه‌ها اسباب‌بازی دوست دارند.
- Computers have become household toys.
- کامپیوتر وسیله‌ی سرگرمی منازل شده است.
- a toy chair
- صندلی عروسکی
- toy leaden soldiers
- سربازان کوچک سربی
verb - intransitive
ور رفتن
- The sick child was toying with his food.
- کودک بیمار با غذای خود ورمی‌رفت.
verb - intransitive
بازی کردن
- He is not going to marry you,he is just toying with you.
- با تو ازدواج نخواهد کرد، صرفاً تو را به بازی گرفته است.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد toy

  1. noun entertainment article
    Synonyms: bauble, curio, doll, game, knickknack, novelty, plaything, trifle, trinket
  2. verb play with
    Synonyms: amuse oneself, coquet, cosset, dally, dandle, fiddle, flirt, fool, fool around, jest, lead on, mess around, pet, play, play around, play games, sport, string along, tease, trifle, wanton
    Antonyms: work

ارجاع به لغت toy

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «toy» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۳۰ شهریور ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/toy

لغات نزدیک toy

پیشنهاد بهبود معانی