با پر کردن فرم نظرسنجی، برنده‌ی ۶ ماه اشتراک هوش مصنوعی به قید قرعه شوید 🎉

Trajectory

trəˈdʒektri trəˈdʒektri
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • شکل جمع:

    trajectories

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun countable
فیزیک (نظامی) مسیر، فرایند، پرتاب‌راه، خط سیر
- The rocket's trajectory was carefully calculated to ensure a safe journey through space.
- مسیر موشک به‌دقت محاسبه شده بود تا از سفر ایمن در فضا اطمینان حاصل شود.
- the trajectory of an artillery shell
- خط سیر گلوله‌ی توپ
noun uncountable
خط سیر، مسیر، گذرگاه، جهت
- When he was forty, the trajectory of his luck reached its highest point.
- وقتی که چهل ساله بود مسیر شانس او به اوج خود رسید.
- Her career trajectory took a sharp turn when she decided to switch industries.
- زمانی که تصمیم گرفت هنرش را تغییر دهد، مسیر شغلی او تغییر شدیدی پیدا کرد.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد trajectory

  1. noun course
    Synonyms: curve, direction, flight, flow, line, movement, orbit, path, range, route, track, trail

ارجاع به لغت trajectory

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «trajectory» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۳۰ شهریور ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/trajectory

لغات نزدیک trajectory

پیشنهاد بهبود معانی