با پر کردن فرم نظرسنجی، برنده‌ی ۶ ماه اشتراک هوش مصنوعی به قید قرعه شوید 🎉

Trigger

ˈtrɪɡər ˈtrɪɡə
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    triggered
  • شکل سوم:

    triggered
  • سوم شخص مفرد:

    triggers
  • وجه وصفی حال:

    triggering
  • شکل جمع:

    triggers

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

verb - transitive C1
موجب شدن، سبب شدن، انگیزاندن، رها کردن، راه انداختن
- to trigger an atomic reaction
- واکنش اتمی را انگیزاندن
- His speech triggered the riot.
- سخنرانی او موجب شورش شد.
- to use an A-bomb as trigger for an H-bomb
- یک بمب اتمی را به‌عنوان واکنش‌انگیز بمب هیدروژنی به کار بردن
noun countable
ماشه‌ی اسلحه، گیره، سنگ زیر چرخ، چرخ‌نگه‌دار
- to pull the trigger
- ماشه را کشیدن
- He put his finger on the trigger and got ready to fire.
- انگشت خود را روی ماشه گذاشت و آماده‌ی تیراندازی شد.
noun countable
موجب، سبب، انگیزاننده، انگیزه
- The smell of food can be a trigger for salivation.
- بوی خوراک می‌تواند موجب ترشح آب دهان بشود.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد trigger

  1. verb cause to happen
    Synonyms: activate, bring about, cause, elicit, generate, give rise to, produce, prompt, provoke, set in motion, set off, spark, start
    Antonyms: block, check, halt, stop

Collocations

Idioms

  • quick on the trigger

    (عامیانه) 1- تند دست در تیر‌اندازی 2- هشیار، فرز، تند‌کار، زرنگ، زبل

ارجاع به لغت trigger

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «trigger» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱ مهر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/trigger

لغات نزدیک trigger

پیشنهاد بهبود معانی