امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Unbalance

ʌnˈbæləns ʌnˈbæləns
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    unbalanced
  • شکل سوم:

    unbalanced
  • سوم‌شخص مفرد:

    unbalances
  • وجه وصفی حال:

    unbalancing
  • شکل جمع:

    unbalances

معنی

noun verb - transitive
غیرمتعادل کردن، تعادل (چیزی را) بر هم زدن، اختلال مشاعر پیدا کردن، عدم توازن، اختلال مشاعر

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

نرم افزار اندروید فست دیکشنری
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد unbalance

  1. verb To upset
    Synonyms: capsize, overturn, tumble
  2. verb To derange
    Synonyms: derange, craze, dement, madden, obsess, unhinge
    Antonyms: balance
  3. noun Serious mental illness or disorder impairing a person's capacity to function normally and safely
    Synonyms: derangement, imbalance, brainsickness, instability, craziness, dementia, astasia, disturbance, insaneness, insanity, disequilibration, lunacy, madness, mental illness, disequilibrium, psychopathy, mania, aberration, alienation, mental unsoundness
    Antonyms: balance
  4. adjective
    Synonyms: unbalanced, asymmetric, imperfect

ارجاع به لغت unbalance

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «unbalance» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۰ آبان ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/unbalance

لغات نزدیک unbalance

پیشنهاد بهبود معانی