امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Uncoordinated

ˌʌnkoʊˈɔːrdneɪt̬ɪd ˌʌnkəʊˈɔːdɪneɪtɪd
آخرین به‌روزرسانی:

معنی

adjective
ناهماهنگ

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در اینستاگرام
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد uncoordinated

  1. adjective awkward, clumsy
    Synonyms:
    all thumbs bumbling bungling butterfingered gawkish gawky graceless heavy-handed klutzy like a bull in a china shop lumbering not agile stumbling unadept ungainly ungraceful unhandy unskillful

ارجاع به لغت uncoordinated

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «uncoordinated» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۵ دی ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/uncoordinated

لغات نزدیک uncoordinated

پیشنهاد بهبود معانی