با پر کردن فرم نظرسنجی، برنده‌ی ۶ ماه اشتراک هوش مصنوعی به قید قرعه شوید 🎉

Vacation

veɪˈkeɪʃn vəˈkeɪʃn
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    vacationed
  • شکل سوم:

    vacationed
  • سوم شخص مفرد:

    vacations
  • وجه وصفی حال:

    vacationing
  • شکل جمع:

    vacations

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun countable uncountable A1
تعطیل، فرویش (فرویشان) بیکاری، مرخصی، مهلت، آسودگی
noun countable
سفر تعطیلی (تعطیلات)، فراغت
- to be on vacation
- در تعطیلات بودن
- We saw many vacationing Japanese.
- ژاپنی‌های فراوانی را که در تعطیلات بودند دیدیم.
- to vacation in Shiraz
- تعطیلات خود را در شیراز گذراندن
verb - intransitive
مرخصی گرفتن، به تعطیل رفتن، تعطیلات خود را گذراندن، مرخصی رفتن، فرویش گذراندن
- We are allowed to take two weeks of vacation with pay annually.
- ما مجاز هستیم که هرسال دو هفته مرخصی با حقوق بگیریم.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد vacation

  1. noun planned time spent not working
    Synonyms: break, breathing space, day of rest, few days off, fiesta, furlough, holiday, intermission, layoff, leave, leave of absence, liberty, long weekend, R and R, recess, recreation, respite, rest, sabbatical, spell, time off, two weeks with pay
    Antonyms: work

ارجاع به لغت vacation

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «vacation» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۳۰ شهریور ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/vacation

لغات نزدیک vacation

پیشنهاد بهبود معانی