امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Wired

waɪrd waɪəd
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • سوم‌شخص مفرد:

    wires
  • وجه وصفی حال:

    wiring
  • صفت تفضیلی:

    more wired
  • صفت عالی:

    most wired

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

adjective
تکنولوژی سیمی، سیم‌دار

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در اینستاگرام
- The wired mouse is connected to the computer with a USB cable.
- ماوس سیمی با کابل USB به کامپیوتر متصل می‌شود.
- My keyboard is wireless, but my mouse is still wired.
- صفحه‌کلید من بی‌سیم است اما ماوس من هنوز سیم‌دار است.
adjective
تکنولوژی متصل (به کامپیوتر و اینترنت) (بیشتر در مورد شخص)
- She is a wired individual, always searching for the latest technology and trends.
- او فردی متصل است و همیشه به دنبال آخرین فناوری و ترندها است.
- The wired generation spends most of their time on social media.
- نسل متصل (به کامپیوتر و اینترنت) بیشتر وقت خود را در شبکه‌های اجتماعی می‌گذراند.
adjective informal
انگلیسی آمریکایی بی‌قرار، بی‌تاب، ناآرام، عصبی
- She was so wired before her presentation that she couldn't sit still.
- او قبل از ارائه‌اش به‌قدری بی‌قرار بود که نمی‌توانست یک جا بنشیند.
- The loud noises made him feel wired.
- صداهای بلند باعث می‌شد که بی‌تاب شود.
adjective informal
انگلیسی آمریکایی نشئه، تحت‌تأثیر (مواد مخدر یا الکل)
- After a night of heavy drinking, he woke up feeling completely wired
- بعد از شبی که زیاد مشروب خورده بود، از خواب بیدار شد و احساس کرد که کاملاً نشئه است.
- The party was wild, with everyone getting wired on alcohol and drugs.
- پارتی شلوغ‌پلوغ بود و همه تحت‌تأثیر الکل و مواد مخدر بودند.
adjective
سیمی، سیم‌دار
- The wired hanger prevented the shirt from getting wrinkled.
- چوب‌لباسی سیمی از چروک شدن پیراهن جلوگیری می‌کرد.
- The wired fence surrounded the property, keeping intruders out.
- حصار سیم‌دار ملک را احاطه کرده بود و مزاحمان را از آن دور نگه می‌داشت.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد wired

  1. adjective Connected
    Synonyms:
    lined hooked-up circuited furnished for electricity
  1. adjective Provided with concealed listening equipment
    Synonyms:
    bugged tapped miked
  1. adjective Excited
    Synonyms:
    nervous bound jazzed cabled pumped-up connected equipped stoked excited sent stimulated pumped
    Antonyms:
    wireless
  1. verb Send cables, wires, or telegrams
    Synonyms:
    filed flashed telegraphed
  1. verb Equip for use with electricity
    Synonyms:
    electrified

لغات هم‌خانواده wired

  • verb - transitive
    wire

ارجاع به لغت wired

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «wired» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۵ دی ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/wired

لغات نزدیک wired

پیشنهاد بهبود معانی