با پر کردن فرم نظرسنجی، برنده‌ی ۶ ماه اشتراک هوش مصنوعی به قید قرعه شوید 🎉

Wisp

wɪsp wɪsp
آخرین به‌روزرسانی:

معنی و نمونه‌جمله‌ها

noun verb - transitive verb - intransitive
دسته، مشت، بقچه کوچک (از کاهو علوفه)، حلقه، بسته، بقچه‌بندی، جاروی کوچک، گردگیر، تمیز کردن، جاروی کردن، (کاغذ و غیره را) به‌صورت حلقه درآوردن
- a wisp of straw
- یک مشت کاه
- a wisp of smoke
- یک باریکه از دود
- a wisp of an old lady
- پیرزنی همچون پر کاه
- a wisp of a smile
- لبخند خفیف
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد wisp

  1. noun strand
    Synonyms: bit, lock, piece, shock, shred, snippet, string, thread, tuft, twist

ارجاع به لغت wisp

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «wisp» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۳۰ شهریور ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/wisp

لغات نزدیک wisp

پیشنهاد بهبود معانی