امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Wreck

rek rek
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    wrecked
  • شکل سوم:

    wrecked
  • سوم‌شخص مفرد:

    wrecks
  • وجه وصفی حال:

    wrecking
  • شکل جمع:

    wrecks

توضیحات

شکل نوشتاری دیگر این لغت در معنای چهارم: shipwreck

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

verb - intransitive verb - transitive C2
ویران کردن، با خاک یکسان کردن، نابود کردن، تخریب کردن، خراب کردن، داغان کردن، منهدم کردن، از بین بردن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

خرید اشتراک فست دیکشنری
- Worry wrecked her nervous.
- نگرانی اعصاب او را خراب کرد.
- Smoking and drinking wrecked his health.
- سیگار و مشروبات الکلی سلامتی او را از بین برد.
- Rain wrecked our plans.
- باران نقشه‌های ما را خراب کرد.
noun countable C2
(وسیله‌ی نقلیه، هواپیما، کشتی و ...) لاشه، تکه‌پاره
- a car wreck
- لاشه‌ی اتومبیل
- The wrecks of the ship were scattered all over the shore.
- تکه‌پاره‌های کشتی در سرتاسر ساحل پراکنده شده بود.
noun countable informal C2
(فرد) پریشان، داغان
- The wreck sat slumped in the corner, lost in thought.
- فرد پریشان در گوشه‌ای نشسته بود و در فکر فرو رفته بود.
- He was a wreck after hearing the devastating news.
- او پس‌از شنیدن این خبر مخرب، داغان شد.
noun countable uncountable
غرق (کشتی)
- The wreck of the battleship was accidental.
- غرق شدن آن ناو جنگی تصادفی بود.
- The wreck was a haunting reminder of the dangers of the sea.
- غرق شدن کشتی یادآور خطرات دریا بود.
- The wreck was a tragic event that left many sailors stranded at sea.
- غرق شدن کشتی یک حادثه‌ی غم‌انگیز بود که بسیاری از ملوانان را در دریا گیر انداخت.
noun uncountable
تخریب، ویرانی، خرابی، علیل
- The stroke left him a helpless wreck.
- سکته‌ی مغزی او را علیل کرد.
- the wreck of a great civilization
- ویرانی یک تمدن بزرگ
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد wreck

  1. noun severe damage or severely damaged goods
    Synonyms:
    collapse crash crate debacle debris derelict destruction devastation disruption fender bender heap hulk jalopy junk junker litter mess pile-up rear-ender relic ruin ruins shipwreck smashup total waste wreckage
    Antonyms:
    creation
  1. verb ruin, destroy
    Synonyms:
    bash batter beach break capsize crack up crash cripple dash decimate demolish devastate dilapidate disable do in efface founder impair injure mangle mar mess up pile up put out of commission ravage raze run aground sabotage scuttle shatter shipwreck sink smash smash up spoil strand subvert take apart take out tear up torpedo total trash undermine vandalize wrack wrack up
    Antonyms:
    build create repair

ارجاع به لغت wreck

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «wreck» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۵ دی ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/wreck

لغات نزدیک wreck

پیشنهاد بهبود معانی