اختلال به انگلیسی

آخرین به‌روزرسانی:

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

پریشانی

فونتیک فارسی

ekhtelaal
اسم
disorder, derangement, disarrangement, disarray, dislocation, disturbance, glitch, disorganization, interference, disruption, aberration, confusion

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

نرم افزار اندروید فست دیکشنری

- اختلال شخصیت

- personality disorder

- پسر بزرگتر او مبتلا به اختلال بیش‌فعالی همراه با کمبود توجه شدید است.

- Her oldest son has severe attention deficit hyperactivity disorder.

- آن خواننده سال‌ها با اختلال در غذا خوردن دست و پنجه نرم کرده بود.

- The singer had struggled for years with an eating disorder.
درست یا خوب کار نکردن اعضای بدن

فونتیک فارسی

ekhtelaal
اسم
affliction, disorder, derangement, indisposition, impairment, breakdown, ailment, malady, dysfunction, impediment

- اگر فردی از نظر بصری دچار اختلال باشد، توانایی دید او محدود است.

- If a person is visually impaired, their ability to see is limited.

- اختلال حسی

- sensory disorder
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد اختلال

ارجاع به لغت اختلال

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «اختلال» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۴ آبان ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/اختلال

پیشنهاد بهبود معانی