معنی abridged به فارسی

جاوا اسکریپت در مرورگر شما غیر فعال است و برای استفاده از تمام امکانات فست دیکشنری باید آن را فعال کنید.

əˈbrɪdʒd əˈbrɪdʒd

آخرین به‌روزرسانی: ۱۲ آذر ۱۴۰۲

سوم‌شخص مفرد:
abridges
وجه وصفی حال:
abridging
صفت تفضیلی:
more abridged
صفت عالی:
most abridged

معنی

verb - transitive verb - transitive adjective adjective

مختصر، خلاصه‌شده

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد abridged

verb Reduce in scope while retaining essential elements

Synonyms: shortened, reduced, condensed, curtailed, trimmed, compressed, shrunken, abbreviated, contracted, minimized, limited, cut, lessened, epitomized, diminished, digested

Antonyms: lengthened, expanded, increased, added, extended, enlarged
adjective (used of texts) shortened by condensing or rewriting

Antonyms: unabridged

ارجاع به لغت abridged

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

معنی لغت «abridged» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۰ آبان ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/abridged

لغات نزدیک abridged

پیشنهاد بهبود معانی

اگر معنی این لغات رو بلد نیستی کافیه روشون کلیک کنی!

جعبه خزانه جفت و جور کردن واقعیت جلسه ارتباط با مردگان جلسه محاوره جلسه گفت و شنود جلوس کردن جلوه خود نمایانه جمنده جنباندن ناگهانی جنبش مدرسی جنبه سود جویی دادن به جنتیانا جنجال آمیزی جنوبگانی جنگار جنگپرواز جهانگیرانه جهشمند جهش دادن جهندگی داشتن جواب دادنی جواب قبول جواهر کم بها جودوسری جور شده با خیاطی جوراجور کردن جوزغه جوهر پس دادن جوهرعصیرمعده جوهرکرم جکش خور جگردیس جیک جیک مانند