امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Action

ˈækʃn ˈækʃn
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • شکل جمع:

    actions

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun uncountable B2
کنش، کار، عمل، فعل، اقدام

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در ایکس
- freedom of action
- آزادی عمل
- We have decided upon immediate action.
- ما تصمیم به اقدام فوری گرفته‌ایم.
- He is a man of action.
- او اهل عمل است.
- They put five of our tanks out of action.
- پنج تانک ما را از کار انداختند.
noun plural
کردار، رفتار
- His actions offended everyone.
- رفتار (اعمال) او همه را رنجاند.
noun uncountable
تأثیر، اثر
- the action of water on rocks
- اثر آب بر سنگ
- the action of a drug
- اثر دارو
noun countable uncountable
حقوق اقامه دعوا، جریان حقوقی
- I'll bring action against him.
- علیه او اقامه دعوا خواهم کرد.
- libel action
- اقدام قانونی در مقابل هتک حرمت یا افترا
noun uncountable
اثر جنگ، نبرد، پیکار، اشغال نیروهای جنگی
- He was killed in action.
- در عملیات جنگی کشته شد.
- He saw action in Korea.
- در جنگ کره درگیر بود.
noun countable uncountable
طرز کار، عملکرد، طرز عمل
- This machine has a very smooth action.
- این دستگاه خوب و آرام کار می‌کند.
noun plural
وقایع
- All the action of this play takes place in a sitting room.
- همه‌ی وقایع این نمایش در اتاق نشیمن اتفاق می‌افتد.
- This movie is full of action.
- این فیلم پر از ماجراهای مهیج است.
noun countable uncountable
جنبش، حرکت، جریان
noun countable uncountable
سهم، سهام شرکت
noun uncountable
فعالیت، شور، هیجان
noun
اشاره، گزارش، وضع
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد action

  1. noun something done
    Synonyms: activity, agility, alacrity, alertness, animation, bag, ballgame, big idea, bit, business, bustle, commotion, dash, deal, energy, enterprise, flurry, force, functioning, game, going, happening, haste, hoopla, hopper, industry, in the works, life, liveliness, motion, movement, occupation, operation, plan, power, process, proposition, racket, reaction, response, rush, scene, spirit, stir, stunt, trip, turmoil, vigor, vim, vitality, vivacity
    Antonyms: cessation, idleness, inaction, inactivity, inertia, repose, rest, stoppage
  2. noun individual deed
    Synonyms: accomplishment, achievement, act, blow, commission, dealings, doing, effort, enterprise, execution, exercise, exertion, exploit, feat, handiwork, maneuver, manipulation, move, operation, performance, procedure, step, stroke, thrust, transaction, undertaking
  3. noun a legal process
    Synonyms: case, cause, claim, lawsuit, litigation, proceeding, prosecution, suit
  4. noun an aggressive military deed
    Synonyms: battle, combat, conflict, contest, encounter, engagement, fight, fighting, fray, skirmish, warfare

Collocations

  • bring action

    اقامه‌ی دعوا کردن، به دادگاه شکایت کردن، شاکی شدن

  • bring (or call) into action

    به عمل در آوردن، جامه‌ی عمل پوشاندن به

  • go into action

    وارد عمل شدن، پیکار کردن، عملیات نظامی را آغاز کردن

  • in action

    فعال، در حال کار، در حال عمل

  • out of action

    از کارافتاده، خراب

Idioms

  • see action

    در عملیات جنگی درگیر شدن، وارد رزم شدن

  • take action

    فعال شدن، اقدام کردن

    اقامه‌ی دعوی کردن

لغات هم‌خانواده action

ارجاع به لغت action

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «action» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۰ آبان ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/action

لغات نزدیک action

پیشنهاد بهبود معانی