امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Affinity

əˈfɪnəti əˈfɪnəti
آخرین به‌روزرسانی:

معنی و نمونه‌جمله‌ها

noun uncountable
وابستگی، پیوستگی، قوم و خویش سببی، نزدیکی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

جای تبلیغ شما در فست دیکشنری
- I have a strange sense of affinity with Iran.
- من احساس پیوند عجیبی نسبت به ایران دارم.
- Prehistoric man has close affinities with modern humans.
- انسان ماقبل تاریخ شباهت‌های زیادی با انسان امروزی دارد.
- An indescribable affinity has kept Hossein and Parvin close together.
- علاقه‌ی متقابل غیرقابل وصفی حسین و پروین را به هم نزدیک نگه داشته است.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد affinity

  1. noun liking or inclination toward something
    Synonyms:
    affection attraction closeness compatibility cotton cup of tea druthers fondness good vibrations leaning partiality rapport same wavelength simpatico sympathy thing weakness
    Antonyms:
    dislike hatred
  1. noun similarity
    Synonyms:
    alikeness alliance analogy association closeness connection correspondence kinship likeness relation relationship resemblance semblance similitude
    Antonyms:
    dissimilarity

ارجاع به لغت affinity

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «affinity» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۵ دی ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/affinity

لغات نزدیک affinity

پیشنهاد بهبود معانی