امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Apply

əˈplaɪ əˈplaɪ
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    applied
  • شکل سوم:

    applied
  • سوم‌شخص مفرد:

    applies
  • وجه وصفی حال:

    applying

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

verb - transitive B1
به‌ کار بردن، به‌ کار زدن، به‌ کار بستن، استعمال کردن، صرف کردن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

نرم افزار اندروید فست دیکشنری
- to apply skill in solving a problem
- در حل مسئله‌ای مهارت به کار بردن
- He applied himself to the study of chemistry.
- او تمام تلاش خود را صرف مطالعه شیمی کرد.
verb - transitive
اجرا کردن، اعمال کردن، عمل کردن
- to apply caution
- با احتیاط عمل کردن
verb - transitive
زدن به، مالیدن به، (بر روی چیزی) پراکندن
- to apply oil to the skin
- روغن به پوست مالیدن (زدن)
verb - intransitive
متصل کردن، به‌هم بستن، مربوط بودن، شامل شدن، اطلاق کردن
- One ought not apply the name of father to a person who abandons his children.
- به کسی که کودکان خود را رها می‌کند نباید نام پدر اطلاق کرد.
- This principle always applies.
- این اصل همیشه صادق است.
verb - intransitive
درخواست دادن، درخواست کردن، درخواست کردن از، درخواستنامه پر کردن
- Ali applied to his uncle for help.
- علی از عمویش درخواست کمک کرد.
- He has applied to several places for a job.
- او به چندین جا برای کار مراجعه کرده است.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد apply

  1. verb put into use
    Synonyms:
    administer assign bring into play bring to bear employ engage execute exercise exploit handle implement practice utilize
  1. verb be appropriate, relevant
    Synonyms:
    affect allude appertain be applicable bear upon be pertinent concern connect fit involve pertain refer regard relate suit touch
  1. verb put substance on another
    Synonyms:
    administer affix anoint bestow cover fasten join lay on massage paint place put on rub smear spread touch
  1. verb ask, request
    Synonyms:
    appeal claim demand inquire petition put in put in for requisition solicit sue
  1. verb work hard
    Synonyms:
    address bear down be diligent be industrious bend buckle down commit concentrate dedicate devote dig direct give give all one’s got give best shot give old college try grind hammer away hit the ball hustle knuckle down make effort peg away persevere plug pour it on pull out all stops scratch study sweat throw try turn

لغات هم‌خانواده apply

  • verb - transitive
    apply

ارجاع به لغت apply

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «apply» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۵ دی ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/apply

لغات نزدیک apply

پیشنهاد بهبود معانی