امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Arrange

əˈreɪndʒ əˈreɪndʒ
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    arranged
  • شکل سوم:

    arranged
  • سوم‌شخص مفرد:

    arranges
  • وجه وصفی حال:

    arranging

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

verb - transitive B1
آراستن، چیدن، مرتب کردن، پیراستن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

همگام سازی در فست دیکشنری
- Pari arranged the chairs around the table.
- پری صندلی‌ها را دور میز چید.
- Homa swept and arranged the room.
- هما اتاق را جارو و مرتب کرد.
- Mina arranged the pictures in three boxes.
- مینا عکس‌ها را در سه جعبه دسته کرد.
verb - transitive
تهیه کردن، آماده کردن، فراهم کردن
- This bank arranges temporary loans, too.
- این بانک وام موقت هم فراهم می‌کند.
verb - transitive
قطعه‌ی موسیقی را با آلات موسیقی دیگر یا آوازهای دیگر اجرا کردن، (موسیقی) اقتباس کردن، قطعه‌ی موسیقی را دگرسان کردن
- folk songs arranged by Sherry Fiorendino
- آوازهای محلی به اقتباس و آرایش شری فیورندینو
verb - transitive
منظم کردن، سازمند کردن
verb - intransitive
ترتیب دادن، قرار گذاشتن، مقرر داشتن، سازوار کردن، برنامه ریزی کردن
- Please arrange to have a taxi bring us from the airport.
- لطفاً ترتیبی دهید که یک تاکسی ما را از فرودگاه بیاورد.
- I have arranged for you to meet with the minister.
- ترتیبش را داده‌ام که با وزیر ملاقات کنی.
- I have arranged with Julie to go with them.
- با جولی قرار گذاشته‌ام که با آن‌ها بروم.
- to arrange a program of entertainment
- برنامه‌ی سرگرمی را ریختن
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد arrange

  1. verb put in an order
    Synonyms:
    align array class classify clear the decks dispose file fix up form group line up methodize organize police police up position put in good shape put in order put to rights range rank regulate sort spruce spruce up systematize tidy whip into shape
    Antonyms:
    confuse derange disarrange disorder disorganize disperse disturb mix up scatter
  1. verb make plans, often involving agreement
    Synonyms:
    adapt adjust agree to blueprint chart come to terms compromise concert construct contrive decide design determine devise direct draft establish frame get act together get ready hammer out a deal harmonize iron out lay out line up make a connection make ready manage map out negotiate organize prepare project promote provide pull a wire pull things together quarterback resolve schedule scheme set stage settle shape up tailor work out work out a deal
    Antonyms:
    disorganize not plan
  1. verb prepare musical composition differently
    Synonyms:
    adapt instrument orchestrate score

لغات هم‌خانواده arrange

  • verb - transitive
    arrange

ارجاع به لغت arrange

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «arrange» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۵ دی ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/arrange

لغات نزدیک arrange

پیشنهاد بهبود معانی