امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Attempt

əˈtempt əˈtempt
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    attempted
  • شکل سوم:

    attempted
  • سوم‌شخص مفرد:

    attempts
  • وجه وصفی حال:

    attempting
  • شکل جمع:

    attempts

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

verb - transitive B1
کوشش کردن، تلاش کردن، تقلا کردن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

همگام سازی در فست دیکشنری
- The student will attempt to finish the assignment before the end of the day.
- دانش‌آموز کوشش خواهد کرد تا پیش از پایان روز تکلیف را تمام کند.
- He attempted to bribe his teacher.
- او کوشید به معلم خود رشوه بدهد.
- Don't attempt more than you are capable of.
- بیشتر از توانایی‌ات تقلا نکن.
noun countable B2
کوشش، تلاش، سعی، تقلا
- His attempt succeeded.
- کوشش او موفقیت‌آمیز بود.
- He jumped nine meters at his first attempt.
- او در اولین کوشش خود نه متر پرید.
verb - transitive
قدیمی وسوسه کردن
- The salesman's attempt to tempt the customer with a discount was fruitless.
- تلاش فروشنده برای وسوسه کردن مشتری با تخفیف بی‌نتیجه بود.
- She made an attempt to tempt him with her charms.
- سعی کرد او را با جذابیت‌هایش وسوسه کند.
noun countable
حمله (به قصد جان)
- An attempt was made on the king's life.
- حمله‌ای به قصد کشتن پادشاه صورت گرفت.
- The robber's attempt to kill the security guard was thwarted.
- حمله‌ی سارق برای کشتن مأمور امنیتی خنثی شد.
verb - transitive
قدیمی حمله کردن (به قصد جان)
- The criminal attempted him.
- جنایتکار به او حمله کرد.
- The plot to attempt him was foiled by the police.
- پلیس توطئه‌ی حمله به او را خنثی کرد.
noun
حقوق شروع به جرم، تجری link-banner

لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی حقوق

مشاهده
- the suspect's attempt to sell drugs
- شروع به جرم مظنون برای فروش مواد مخدر
- Her attempt to deceive the authorities was unsuccessful.
- تجری او برای فریب مقامات ناموفق بود.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد attempt

  1. noun try, effort
    Synonyms:
    all one’s got attack bid crack dry run endeavor exertion experiment fling go header lick one’s all one’s darnedest one’s level best pursuit shot stab striving struggle trial try tryout undertaking venture whack workout
    Antonyms:
    certainty laziness success
  1. verb try, make effort
    Synonyms:
    aim attack do level best endeavor essay exert oneself experiment give a fling give a whirl give best shot give it a go give it a try give old college try go the limit have a crack have a go at make a run at pursue push seek shoot the works solicit strive tackle take a stab at take best shot take on try one’s hand at undertake venture
    Antonyms:
    be lazy

ارجاع به لغت attempt

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «attempt» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۵ دی ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/attempt

لغات نزدیک attempt

پیشنهاد بهبود معانی