با پر کردن فرم نظرسنجی، برنده‌ی ۶ ماه اشتراک هوش مصنوعی به قید قرعه شوید 🎉
شرکت در نظرسنجی

    Bad Time

    آخرین به‌روزرسانی:

    معنی و نمونه‌جمله‌ها

    noun phrase countable
    زمان سختی، اوقات پر از رنج و سختی
    - I was going through bad times.
    - اوقات بدی رو می‌گذروندم.
    - These are bad times for a young woman.
    - این روزها برای زنی جوان روزها و اوقات پر از رنجی است.
    پیشنهاد بهبود معانی

    مترادف و متضاد bad time

    1. noun agony
      Synonyms: going-over, grief, grilling, hard time, third degree, torture

    ارجاع به لغت bad time

    از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

    شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

    کپی

    معنی لغت «bad time» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۳۰ شهریور ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/bad-time

    لغات نزدیک bad time

    پیشنهاد بهبود معانی