با پر کردن فرم نظرسنجی، برنده‌ی ۶ ماه اشتراک هوش مصنوعی به قید قرعه شوید 🎉

Bed

bed bed bed bed
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    bedded
  • شکل سوم:

    bedded
  • سوم شخص مفرد:

    beds
  • وجه وصفی حال:

    bedding
  • شکل جمع:

    beds

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun countable uncountable A1
تختخواب، بستر، بالین، رختخواب
- I go to bed at ten.
- ساعت ده به بستر می‌روم.
- All gathered around the patient's bed.
- همه دور بالین بیمار حلقه زدند.
- Homa bought a new bed.
- هما یک تختخواب نو خرید.
- a wooden bed
- تخت چوبی
- to fix the bed
- رختخواب را مرتب کردن
noun countable
کف، ته، بستر
- on the sea bed
- در کف (ته) دریا
- a river bed
- بستر رودخانه
- oyster bed
- بستر صدف خوراکی (محل نشو و نمای صدف‌ها در کف دریا)
- the bed of the railway
- بستر (زیرسازی) راه آهن
- A bed of cement in which stone or brick is laid.
- بستری (لایه‌ای) از سیمان که سنگ یا آجر را در آن کار می‌گذارند.
- Diamonds found on a bed of coal.
- الماس‌هایی که بر بستری (لایه‌ای) از زغال‌سنگ یافت می‌شود.
- a bed of leaves
- بستری (توده‌ای) از برگ
- a bed of iron ore
- لایه‌ای (بستری) از سنگ آهن
نمونه‌جمله‌های بیشتر
noun uncountable
با کسی خوابیدن (برای سکس)، هم‌خوابی، هم‌خوابه، هم‌بستر
- He went to bed with his wife.
- او با زنش هم‌بستر شد.
- He wished to wed Zynat and bed her.
- او آرزو می‌کرد با زینت عروسی کند و با او هم‌بستر شود.
noun countable
باغچه
- a flower bed
- باغچه‌ی گل
- rose beds
- باغچه‌های گل رز
- withered bed
- باغچه‌ی پژمرده
verb - transitive
(محکم در جایی) قرار دادن
- The posts should be firmly bedded in concrete.
- پایه‌ها باید محکم در بتن قرار داده شوند.
- The wood was bedded firmly.
- چوب محکم قرار گرفته بود.
verb - transitive
قدیمی (با کسی) جماع کردن، هم‌بستر شدن، سکس کردن
- He beded with her.
- با او جماع کرد.
- She had gone to bed with a man she loved and had suffered the ultimate humiliation.
- او با مردی که دوستش می‌داشت هم‌بستر شده بود و نهایت تحقیر را متحمل شده بود.
- She did not want to bed with him.
- نمی‌خواست با او سکس کند.
noun abbreviation countable
(BED) (Bachelor of Education) مدرک لیسانس آموزش‌و‌پرورش، (شخص) لیسانسیه‌ی رشته‌ی آموزش‌و‌پرورش
- He holds a BED.
- مدرک لیسانس آموزش‌و‌پرورش دارد.
- I am a BED.
- لیسانسیه‌ی رشته‌ی آموزش‌و‌پرورش هستم.
verb - intransitive
به رختخواب رفتن، خوابیدن
- a place to bed down
- جایی برای خوابیدن
- bed down at midnight
- نیمه‌شب به رختخواب رفتن
verb - intransitive
لایه‌لایه کردن، چینه‌چینه کردن
verb - transitive
جای خواب آماده کردن، خواباندن
- I bedded my son.
- پسرم را خواباندم.
- They bedded down for us.
- برای ما جای خواب آماده کردند.
verb - transitive
زیرسازی کردن، زیرکار ساختن
abbreviation
(BED) (Binge eating disorder) اختلال پرخوری
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد bed

  1. noun furniture for sleeping
    Synonyms: bassinet, bedstead, berth, bunk, chaise, cot, couch, cradle, crib, davenport, divan, mattress, pallet, platform, sack, trundle
  2. noun patch of ground for planting
    Synonyms: area, border, frame, garden, piece, plot, row, strip
  3. noun base, foundation
    Synonyms: basis, bedrock, bottom, ground, groundwork, rest, seat, substratum, understructure
  4. verb plant
    Synonyms: base, embed, establish, fix, found, implant, insert, settle, set up

Phrasal verbs

  • bed down

    جای خواب تهیه دیدن و خوابیدن

Collocations

  • bed and board

    (در پانسیون‌ها و برخی هتل‌ها) بستر و خوراک، اتاق و سه وعده غذا

  • make the bed

    تختخواب را مرتب کردن

  • change a bed

    ملافه‌ی بستر را عوض کردن

Idioms

ارجاع به لغت bed

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «bed» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۳۰ شهریور ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/bed

لغات نزدیک bed

پیشنهاد بهبود معانی