با پر کردن فرم نظرسنجی، برنده‌ی ۶ ماه اشتراک هوش مصنوعی به قید قرعه شوید 🎉

Betroth

bɪˈtroʊð bɪˈtroʊð bɪˈtrəʊð
آخرین به‌روزرسانی:

معنی و نمونه‌جمله

verb - transitive
نامزد کردن، مراسم نامزدی به جا آوردن
- He betrothed his daughter to the stranger.
- او دختر خود را به نامزدی مرد غریبه درآورد.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد betroth

  1. verb marry
    Synonyms: affiance, become engaged, bind, commit, contract, engage, espouse, give one’s hand, make compact, plight faith, plight troth, promise, tie oneself to, vow
    Antonyms: divorce, leave, separate

ارجاع به لغت betroth

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «betroth» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۳۱ شهریور ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/betroth

لغات نزدیک betroth

پیشنهاد بهبود معانی