امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Blood

blʌd blʌd
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • شکل جمع:

    bloods

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun verb - transitive uncountable A2
خون، خوی، مزاج، نسبت، خویشاوندی، نژاد، (مجازاً) نیرو،‌ خون‌آلودکردن، خون جاری کردن، خون کسی را به جوش آوردن، عصبانی کردن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در اینستاگرام
noun uncountable
خون، نژاد، مزاج، نیرو، نسبت، احساسات، خو و طبع، خلق، اصل و نسب، خویشی، هم‌خونی، اشرافی، خوش خانواده، نجیب‌زاده، هر چیز اساسی و حیاتی، عامل جانبخش، (حیوانات) اصیل، پاک‌نژاد، خوش‌نژاد، خوش‌لباس، شیک‌پوش
- the circulation of the blood in the human body
- گردش خون در بدن انسان
- His blood is on us and on our children.
- خون او به گردن ما و اعقاب ما خواهد بود.
- There was blood on his fingers.
- انگشتانش به خون آغشته بود.
- a young man of aristocratic blood
- مرد جوانی از خانواده‌ی اشرافی
- He is my blood relative.
- او خویشاوند هم‌خون (نسبی) من است.
- Acting is in his blood.
- استعداد هنرپیشگی دارد.
- She is a woman of blood.
- او زنی نجیب زاده است.
نمونه‌جمله‌های بیشتر
noun uncountable
خونریزی، آدمکشی
- Blood always demands revenge.
- خونریزی همیشه انتقام می‌طلبد.
verb - transitive
خون حیوان شکار شده را به مشام سگ شکاری رساندن، (برای تشجیع شکارچیان بی‌تجربه) خون شکار را به صورتشان مالیدن، (آدم تازه‌کار را) ارشاد کردن، خون‌آلود کردن، خون کسی را به جوش آوردن، عصبانی کردن، خون گرفتن، خون جاری کردن
- His blood ran wild.
- خونش به غلیان آمد (احساساتش تحریک شد).
- I didn't know he has such hot blood.
- نمی‌دانستم خونش این‌چنین به جوش می‌آید.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد blood

  1. noun red body fluid
    Synonyms:
    claret clot cruor gore hemoglobin juice plasma sanguine fluid vital fluid
  1. noun ancestry
    Synonyms:
    birth consanguinity descendants descent extraction family kindred kinship line lineage origin pedigree relations stock

Collocations

Idioms

  • be in one's blood

    در خون کسی بودن، استعداد چیزی را داشتن

  • in cold blood

    1- باقساوت، سنگ‌دلانه 2- تعمداً، عمداً، از روی قصد

  • make one's blood boil

    خشمگین کردن، به خشم آوردن، خون کسی را به جوش آوردن

    سخت به خشم آوردن

لغات هم‌خانواده blood

  • verb - transitive
    bleed

ارجاع به لغت blood

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «blood» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۵ دی ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/blood

لغات نزدیک blood

پیشنهاد بهبود معانی