امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Borderline

ˈbɔːrdərlaɪn ˈbɔːdəlaɪn
آخرین به‌روزرسانی:

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

adjective
مرزی، در مرز، بینابینی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

نرم افزار اندروید فست دیکشنری
- She displayed borderline behavior.
- رفتار بینابینی از خود نشان داد.
- He had a borderline talent for singing, as he was neither exceptional nor completely untalented.
- او استعدادی مرزی در خوانندگی داشت؛ نه استثنایی بود و نه کاملاً بی‌استعداد.
noun singular
خط مرزی، نوار مرزی، سرحد، مرز
- Barbed wire was stretched along the borderline.
- سیم خاردار در راستای خط مرز کشیده شده بود.
- The borderline between love and hate is often blurred.
- سرحد بین عشق و نفرت اغلب مبهم است.
- the narrow borderline between laughter and tears
- مرز باریک بین خنده و اشک
adverb
حدوداً، تاحدی، تقریباً
- His behavior at the party was borderline inappropriate.
- رفتارش در مهمانی تقریباً نامناسب بود.
- I'm feeling borderline exhausted after working all day.
- بعد از تمام روز کاری، تاحدی احساس خستگی می‌کنم.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد borderline

  1. adjective inexact
    Synonyms:
    ambiguous ambivalent doubtful dubitable equivocal indecisive indefinite indeterminate marginal open problematic uncertain unclassifiable unclear undecided unsettled
    Antonyms:
    certain definite exact sure

ارجاع به لغت borderline

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «borderline» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۷ دی ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/borderline

لغات نزدیک borderline

پیشنهاد بهبود معانی