با پر کردن فرم نظرسنجی، برنده‌ی ۶ ماه اشتراک هوش مصنوعی به قید قرعه شوید 🎉

Bored

bɔːrd bɔːd
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • صفت تفضیلی:

    more bored
  • صفت عالی:

    most bored

معنی و نمونه‌جمله‌ها

adjective A1
بی‌حوصله، کسل، بی‌دل‌ودماغ
- He always seems bored at work and lacks motivation.
- او همیشه سر کار بی‌حوصله به نظر می‌رسد و انگیزه ندارد.
- She looked bored during the long lecture.
- در طول سخنرانی طولانی بی‌دل‌ودماغ به نظر می‌رسید.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد bored

  1. adjective uninterested
    Synonyms: fatigued, dull, blasé, sick and tired, tired, inattentive, spiritless, turned off, disinterested
    Antonyms: exhilarated, excited, interested, enthusiastic

لغات هم‌خانواده bored

ارجاع به لغت bored

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «bored» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۳۰ شهریور ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/bored

لغات نزدیک bored

پیشنهاد بهبود معانی