امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Bounce

baʊns baʊns
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    bounced
  • شکل سوم:

    bounced
  • سوم‌شخص مفرد:

    bounces
  • وجه وصفی حال:

    bouncing
  • شکل جمع:

    bounces

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

verb - intransitive B1
جهیدن، جهش کردن، به چیزی خوردن و برگشتن (توپ و غیره)

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در اینستاگرام
- The ball started to bounce higher and higher with each hit.
- توپ با هر ضربه شروع به بالاتر و بالاتر جهیدن می‌کرد.
- The basketball began to bounce as it hit the court.
- توپ بسکتبال با برخورد به زمین شروع به برگشتن کرد.
- The grenade bounced twice and exploded.
- نارنجک دو بار جهش کرد و منفجر شد.
verb - intransitive B2
با شوروهیجان حرکت کردن، جست‌وخیز کردن (از شدت هیجان و انرژی و غیره)
- He began to bounce around the room.
- او شروع به جست‌وخیز کردن در اطراف اتاق کرد.
- The toddler loved to bounce all day.
- کودک نوپا دوست داشت تمام روز با شوروهیجان حرکت کند.
verb - intransitive verb - transitive informal
برگشت خوردن، برگشت زدن (چک)
- Due to insufficient funds, my check bounced.
- به‌ دلیل نبود وجه کافی در حساب، چکم برگشت خورد.
- The bank bounced my cheque.
- بانک چک من را برگشت زد.
verb - intransitive C2
کامپیوتر برگشت خوردن، واگشتن (ایمیل) link-banner

لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی کامپیوتر

مشاهده
- The message bounced due to an invalid email address.
- پیام به دلیل آدرس ایمیل نامعتبر برگشت خورد.
- The email will bounce if the recipient's inbox is full.
- اگر صندوق ورودی گیرنده پر باشد، ایمیل برگشت خواهد خورد.
noun countable uncountable
جهش، پرش، بالا و پایین پریدن، برگشت (توپ و غیره)
- The ball had a high bounce on the concrete surface.
- توپ روی سطح بتنی جهش بالایی داشت.
- The tennis ball had a consistent bounce on the clay court.
- توپ تنیس در زمین خاکی بالا و پایین پریدن مداومی داشت.
noun countable
جهش، افزایش (به‌طور ناگهانی)
- The scandal had a negative impact on the candidate's bounce in the polls.
- این رسوایی تأثیر منفی بر جهش نامزد در نظرسنجی‌ها داشت.
- The social media campaign led to a significant bounce in the candidate's popularity ratings.
- کمپین رسانه‌های اجتماعی منجر به جهش قابل توجهی در رتبه‌بندی محبوبیت این نامزد شد.
verb - transitive
اقتصاد جهش کردن (به‌طور ناگهانی به‌ویژه پس از سقوط به پایین‌ترین حد) link-banner

لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی اقتصاد

مشاهده
- The currency bounced against the dollar after a period of decline.
- ارزش این ارز در برابر دلار پس از یک دوره‌ی نزولی جهش کرد.
- The housing market is showing signs of bouncing following a period of stagnation.
- بازار مسکن پس از یک دوره رکود نشانه‌هایی از جهش را نشان می‌دهد.
- The cryptocurrency market witnessed a sudden bounce in value.
- بازار رمزارزها شاهد جهش ناگهانی ارزش بود.
verb - transitive
زدن و گرفتن، به زمین زدن (توپ و غیره)، زدن (به جایی)
- He kept bouncing the ball off the floor.
- مرتب توپ را به زمین می‌زد.
- The child loved to bounce the ball off the floor.
- کودک دوست داشت توپ را به زمین بزند و بگیرد.
verb - transitive informal
بیرون انداختن، به بیرون پرت کردن، اخراج کردن
- The security guard bounced the troublemaker from the club.
- مأمور امنیتی فرد مزاحم را از کلاب بیرون انداخت.
- The teacher bounced the disruptive student from the classroom.
- معلم دانش‌آموز مزاحم را از کلاس اخراج کرد.
verb - transitive
ورزش حذف کردن (از رقابت)
- The top-seeded team is poised to bounce their opponents in the next round.
- تیم برتر آماده است تا در دور بعد حریفان خود را حذف کند.
- The skilled player was able to bounce all of their opponents.
- این بازیکن ماهر توانست تمام حریفان خود را حذف کند.
verb - intransitive informal
انگلیسی آمریکایی دررفتن
- Don't bounce, the meeting is about to start.
- درنرو، جلسه داره شروع می‌شه.
- Can you believe she just bounced without saying goodbye?
- آیا باورت می‌شه که بدون خداحافظی دررفته باشه؟
noun
جنب‌وجوش، پویایی، سرزندگی، نشاط
- The singer's voice had a unique bounce that made the song unforgettable.
- صدای این خواننده جنب‌وجوش بی‌نظیری داشت که آهنگ را فراموش‌نشدنی کرد.
- The athlete's enthusiasm brought the bounce to the game.
- اشتیاق این ورزشکار به مسابقه پویایی بخشید.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد bounce

  1. noun spring
    Synonyms:
    animation bound dynamism elasticity energy give go life liveliness pep rebound recoil resilience springiness vigor vitality vivacity zip
  1. verb spring up; rebound
    Synonyms:
    backlash bob boomerang bound buck bump carom fly back glance off hop hurdle jerk up and down jounce jump kick back leap rebound recoil resile ricochet saltate snap back spring back thump vault
  1. verb evict
    Synonyms:
    ax boot out can discharge dismiss eighty-six eject fire give one notice give the heave ho heave kick out oust sack terminate throw
    Antonyms:
    allow let in permit

Phrasal verbs

  • bounce back

    (پس از رکود، پسرفت) بازگشت کردن، دوباره گُل کردن، دوباره قد راست کردن

ارجاع به لغت bounce

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «bounce» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۶ دی ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/bounce

لغات نزدیک bounce

پیشنهاد بهبود معانی