امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Butt

bʌt bʌt
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    butted
  • شکل سوم:

    butted
  • سوم‌شخص مفرد:

    butts
  • وجه وصفی حال:

    butting
  • شکل جمع:

    butts

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun countable
ته (سیگار)

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

خرید اشتراک فست دیکشنری
- He always puts out his cigarette butt before throwing it away.
- همیشه قبل از دور انداختن ته سیگارش آن را خاموش می‌کند.
- The smell of stale cigarette butt lingered in the room.
- بوی ته سیگار کهنه در اتاق پیچید.
noun slang countable C1
انگلیسی آمریکایی کون
- His pants were so tight, you could see his butt.
- شلوارش آن‌قدر تنگ بود که می‌شد کونش را دید.
- She had a tattoo of a heart on her butt.
- روی کونش تتوی قلب داشت.
noun countable
قنداق (تفنگ)
- He gripped the butt of the rifle.
- قنداق تفنگ را گرفت.
- The butt of the rifle had a rubber pad for added comfort during prolonged use.
- قنداق تفنگ دارای یک پد لاستیکی برای راحتی بیشتر در استفاده‌ی طولانی‌مدت بود.
noun
مضحکه، مچل، وسیله‌ی خنده (شخص)
- I didn't want to be the butt of their jokes.
- نمی‌خواستم مضحکه‌ی شوخی آن‌ها بشوم.
- She felt like the butt of the joke.
- او احساس می‌کرد که مچل شده است.
noun countable
انگلیسی بریتانیایی بشکه‌ی بزرگ، گاوبشکه
- I need to buy a new butt for my backyard to collect rainwater.
- باید بشکه‌ی بزرگ جدیدی برای حیاط خلوتم بخرم تا آب باران در آن جمع شود.
- The butt in the garage is filled with gasoline.
- گاوبشکه‌ی گاراژ پر از بنزین است.
verb - intransitive verb - transitive
با کله زدن به (شخص)، شاخ زدن (بز و گاو)
- The ram butted the gate, trying to break it down.
- قوچ به دروازه شاخ زد و سعی کرد آن را بشکند.
- She butt the soccer ball with all her might
- او با تمام توانش توپ را با کله زد.
noun countable
دسته (چوب ماهیگیری و غیره)
- the butt end of a spear
- دسته‌ی نیزه
- The butt of the fishing rod cracked.
- دسته‌ی چوب ماهیگیری ترک خورد.
noun slang
انگلیسی آمریکایی سیگار
- I need to grab a pack of butts.
- باید یک بسته سیگار بگیرم.
- He lit up a butt.
- یه سیگار روشن کرد.
noun countable
هدف (تیراندازی)
- She focused on hitting the butt.
- روی زدن هدف تمرکز کرد.
- My goal is to improve my accuracy hitting the butt.
- هدف من این است که دقتم در زدن هدف را افزایش دهم.
noun
قدیمی مجازی هدف
- The team's butt is to win the championship.
- هدف تیم کسب عنوان قهرمانی است.
- My butt is to become a professional athlete.
- هدف من این است که ورزشکار حرفه‌ای شوم.
noun
تپه (که در پشت هدف تیراندازی قرار می‌دهند تا تیر فراتر نرود)
- The soldiers used the butt for target practice.
- سربازان از تپه‌ برای تمرین هدف‌گیری استفاده کردند.
- The soldiers took cover behind the butt.
- سربازها پشت تپه پناه گرفتند.
verb - intransitive
مجاور بودن، نزدیک بودن
- The two buildings butt against each other in downtown.
- این دو ساختمان در مرکز شهر مجاور هستند.
- My chair butt against the wall.
- صندلی من نزدیک دیوار است.
verb - intransitive
با سر رفتن
- He butted through the foliage.
- او با سر از میان شاخ و برگ رد شد.
- He butt into the ocean.
- با سر وارد اقیانوس شد.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد butt

  1. noun end, shaft
    Synonyms:
    base bottom edge extremity fag end foot fundament haft handle hilt shank stock stub stump tail tip
  1. noun object of joking
    Synonyms:
    chump clay pigeon derision dupe easy mark fall guy fool goat jestee joke laughingstock mark patsy pigeon sap setup sitting duck softie subject sucker target turkey victim
  1. noun cigarette
    Synonyms:
    cancer stick cig coffin nail fag smoke tobacco
  1. verb bang up against with head
    Synonyms:
    batter buck buffet bump bunt collide gore hook horn jab knock poke prod punch push ram run into shove smack strike thrust toss
  1. verb touch, adjoin
    Synonyms:
    abut border bound communicate join jut meet neighbor project protrude verge
  1. noun animate rear end
    Synonyms:
    back end backside behind bottom bum derrière fanny fundament gluteus maximus haunches hindquarters posterior rear rump seat tush

Phrasal verbs

  • butt in

    فضولی کردن، دخالت بی‌جا کردن، خود را وسط انداختن

  • butt out

    فضولی نکردن، دخالت نکردن، در کار کسی سرک نکشیدن، به کسی مربوط نبودن

ارجاع به لغت butt

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «butt» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۸ دی ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/butt

لغات نزدیک butt

پیشنهاد بهبود معانی