با پر کردن فرم نظرسنجی، برنده‌ی ۶ ماه اشتراک هوش مصنوعی به قید قرعه شوید 🎉

Camp

kæmp kæmp
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    camped
  • شکل سوم:

    camped
  • سوم شخص مفرد:

    camps
  • وجه وصفی حال:

    camping
  • شکل جمع:

    camps

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun B1
پادگان، خیمه‌گاه، بارگاه، اردو، اردوگاه، لشکرگاه
- a tourist camp
- اردوگاه توریستی (سیاحان)
- a scout camp
- اردوی پیشاهنگی
- The camp was in the middle of a beautiful forest.
- اردوگاه در میان جنگل زیبایی قرار داشت.
- an army camp
- پادگان نیروی زمینی
- The road between the camp and the hospital was guarded day and night.
- راه بین سربازخانه و بیمارستان شب و روز پاسداری می‌شد.
- They moved the prisoners to a camp near the city.
- اسیران را به بازداشت‌گاهی در نزدیکی شهر منتقل کردند.
- extermination camp
- کشتارگاه زندانیان جنگی
- The soldiers camped near a river.
- سربازان کنار رودی اردو زدند.
- He deserted us and went over to the rival camp.
- او ما را ترک کرد و به دسته‌ی رقبای ما گروید.
- At five in the morning, we broke camp and started moving along the river.
- ساعت پنج بامداد خیمه‌ها را جمع کردیم و در راستای رودخانه به راه افتادیم.
نمونه‌جمله‌های بیشتر
noun
گروه، دسته (سیاسی یا نظامی یا عقیدتی)
- Most of the world was divided into two camps: the Communist Camp and the Capitalist Camp.
- اکثر نقاط دنیا به دو گروه تقسیم شده بود: بلوک کمونیستی و بلوک کاپیتالیستی.
noun
کلبه، پناهگاه موقت، چادر
adjective
(خودمانی) مبتذل، (در مورد مرد) رفتار زنانه، قر و عشوه، غمزه‌ی خرکی
verb - intransitive
منزل کردن، بیتوته کردن، اردو زدن، خیمه زدن، به اردوگاه رفتن، (برای تفریح و تعطیلات) در چادر یا هوای آزاد زیستن، چادرزدن (بیشتر با out )
- We decided to go camping in the mountains only with our sleeping bags.
- تصمیم گرفتیم فقط با کیسه‌های خواب خود در کوهستان بیتوته کنیم.
- Tonight we'll make camp right here.
- امشب همین جا بیتوته می‌کنیم.
verb - transitive
در اردوگاه جا دادن
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد camp

  1. adjective consciously affecting the unfashionable, weird, or bizarre
    Synonyms: affected, arch, artificial, avant-garde, Daliesque, far out, in, mannered, mod, ostentatious, pop, posturing, wild
  2. noun site for outdoor living
    Synonyms: bivouac, campfire, campground, camping ground, caravansary, chalet, cottage, encampment, hut, lean-to, lodge, log cabin, shack, shanty, shed, summer home, tent, tent city, tepee, tilt, wigwam

Phrasal verbs

  • camp it up

    (عمداً) غلوآمیز و پر ادا و اطوار کردن، تو بازی رفتن، (در مورد مرد) غمزه و عشوه‌ی خرکی کردن

  • camp out

    (برای تفریح یا ورزش و غیره) در هوای آزاد یا در چادر زیستن

Collocations

  • break camp

    اردوگاه را ترک کردن

    اردوگاه یا خیمه‌گاه را بر چیدن و رفتن

  • camping equipment

    تجهیزات اردو (مثل چادر و کیسه خواب و چراغ قوه و غیره)

  • make camp

    چادر زدن، خیمه برپا کردن، بیتوته کردن

ارجاع به لغت camp

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «camp» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۳۰ شهریور ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/camp

لغات نزدیک camp

پیشنهاد بهبود معانی