امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Catch

kætʃ kætʃ
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    caught
  • شکل سوم:

    caught
  • سوم‌شخص مفرد:

    catches
  • وجه وصفی حال:

    catching
  • شکل جمع:

    catches

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

verb - transitive A1
از هوا گرفتن، گرفتن کسی یا چیزی، گیر انداختن، در تله انداختن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

جای تبلیغ شما در فست دیکشنری
- When he was talking of his dead father there was a catch in his voice.
- هنگامی که حرف پدر مرحومش را می‌زد، صدایش گرفتگی پیدا کرد.
- The policeman ran after the thief and caught him.
- پاسبان دنبال دزد دوید و او را گرفت.
- He caught five passes for ninety yards.
- او پنج پاس (را در هوا) گرفت و نود یارد (در زمین حریف) جلو رفت.
verb - transitive
بیمار شدن، واگرفتن، سرایت کردن
- Don't come close, you'll catch my disease!
- جلو نیا بیماری من به تو سرایت می‌کند!
- The blow caught him in the arm.
- ضربه به بازویش اصابت کرد.
verb - transitive
دل کسی را بردن، مسحور کردن، جذب کردن، گول زدن، اغوا کردن
- His heart was caught by Homa's beauty and good disposition.
- او شیفته‌ی زیبایی و اخلاق خوب هما شد.
- to catch somebody's attention
- توجه کسی را جلب کردن
- The statue catches her beauty.
- تندیس، زیبایی او را مجسم می‌کند.
verb - transitive
(برای یک لحظه) متوجه چیزی شدن، فهمیدن
- I didn't catch his real meaning.
- منظور واقعی او را درک نکردم.
verb - transitive
شنیدن
- to catch a radio program
- برنامه‌ی رادیویی را گرفتن (گوش دادن)
verb - transitive
مچ کسی را باز کردن، درحین ارتکاب گرفتن، به موقع بودن برای انجام کاری
- He was caught stealing.
- در حین دزدی مچش باز شد.
- Ali Asghar, the killer, was caught and executed.
- علی‌اصغر قاتل، دستگیر و اعدام شد.
verb - transitive
صحبت کردن (با کسی)
verb - transitive
اتفاقی غیرمنتظره و قرار دادن کسی در شرایط سخت، گیر کردن
- a catch question on the final exam
- سؤال سخت و گیج‌کننده در امتحان نهایی
verb - transitive
آتش گرفتن
- The rug caught fire.
- فرش آتش گرفت.
- to catch fire
- آتش گرفتن
- Until the charcoal catches, don't put the kebab on it.
- تا زغال نگرفته کباب را روی آن نگذارید.
verb - transitive
(امریکا- بازی بیس بال و غیره) توپ را با دستکش ویژه گرفتن، کچر بودن، (پاس) گرفتن
verb - intransitive
گیر افتادن
- The mouse was caught in a trap.
- موش در تله گیر افتاد.
- Mina's sleeve was caught on a nail.
- آستین مینا به میخ گیر کرد.
noun
دستگیره، (هرچیزی که بگیرد و نگه دارد) چفت، گیره، زبانه
noun
جالب، جذاب، لغت چشمگیر
- Once again long skirts are catching on.
- یکبار دیگر دامن‌های بلند متداول می‌شود.
noun
شعار، معما، نکته، فریب، نیرنگ
- There was a catch in his offer.
- پیشنهاد او خالی از نیرنگ نبود.
noun
آش دهن‌سوز، چیز چشم گیر، جالب توجه
- Today the fisherman's catch was not considerable.
- میزان صید امروز ماهیگیر قابل ملاحظه نبود.
noun
قطعه، پاره، بخش، آدم مناسب برای ازدواج
- catches of old tunes
- قطعاتی از نواهای قدیمی
- She is good-looking and rich and many consider her a good catch.
- او خوشگل و پول‌دار است و خیلی‌ها فکر می‌کنند برای ازدواج مورد خوبی است.
noun
تکه، تله انداز، گیرانداز، نیرنگ آمیز، مشروط به شروط سری
noun
گیرشگاه، زرفین، وهنگ
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد catch

  1. noun fastener
    Synonyms:
    bolt buckle clamp clasp clip hasp hook hook and eye latch snap
  1. noun trick, hidden disadvantage
    Synonyms:
    Catch-22 conundrum deception decoy drawback fly in the ointment hitch joke puzzle puzzler snag stumbling block trap
  1. verb ensnare, apprehend
    Synonyms:
    arrest bag bust capture clasp claw clench clutch collar cop corral entangle entrap get one’s fingers on glom glove grab grasp grip hook lasso lay hold of nab nail net pick pluck pounce on prehend secure seize snag snare snatch take take hold of trap
    Antonyms:
    free let go let off lose misplace miss release
  1. verb find out, discover
    Synonyms:
    descry detect encounter expose hit upon meet with spot surprise take unawares turn up unmask
    Antonyms:
    miss misunderstand
  1. verb contract an illness
    Synonyms:
    become infected with break out with come down with develop fall ill with fall victim to get incur receive sicken succumb to suffer from take
    Antonyms:
    be immune
  1. verb come from behind and grab
    Synonyms:
    board climb on come upon cotch get go after grab hop on jump make overhaul overtake pass ram reach run down take
    Antonyms:
    let go push
  1. verb hear and understand
    Synonyms:
    accept apprehend comprehend discern feel follow get grasp perceive recognize see sense take in understand

Phrasal verbs

  • catch at

    (برای گرفتن چیزی) کوشیدن، سخت تقلا و تلاش کردن، دست به دامن شدن

  • catch on

    مد شدن، متداول شدن

    فهمیدن، درک کردن

  • catch out

    مچ کسی را گرفتن، دست کسی را رو کردن

    غافلگیر کردن

  • catch up

    جبران کردن عقب‌ماندگی، رسیدن به، جلو زدن

    اطلاعات تازه بدست آوردن

    در جریان قرار گرفتن، تبادل اخبار و اطلاعات

  • catch up on

    (برای جبران عقب افتادگی) بیشتر کار کردن

  • catch up with

    دامن‌گیر شدن، گرفتار شدن، درگیر شدن، گریبان‌گیر شدن

    دستگیر کردن، به خدمت کسی رسیدن، به حساب کسی رسیدن، به زانو درآوردن

    صحبت کردن، تماس گرفتن، ارتباط برقرار کردن

Collocations

  • catch a ball

    توپ را در هوا گرفتن، بل گرفتن

Idioms

  • catch it

    (عامیانه) گوشمال شدن، مورد مؤاخذه قرار گرفتن

  • catch oneself

    جلو خود را (به ویژه جلو زبان خود را) گرفتن، یک‌دفعه متوجه شدن و حرف خود را سنجیدن

  • catch sight of

    1- دیدن، مشاهده کردن 2- متوجه شدن 3- در یک نظر زودگذر دیدن

  • catch up with

    دامن‌گیر شدن، گرفتار شدن، درگیر شدن، گریبان‌گیر شدن

    دستگیر کردن، به خدمت کسی رسیدن، به حساب کسی رسیدن، به زانو درآوردن

    صحبت کردن، تماس گرفتن، ارتباط برقرار کردن

ارجاع به لغت catch

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «catch» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۸ دی ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/catch

لغات نزدیک catch

پیشنهاد بهبود معانی