با پر کردن فرم نظرسنجی، برنده‌ی ۶ ماه اشتراک هوش مصنوعی به قید قرعه شوید 🎉

Chunky

ˈtʃʌŋki ˈtʃʌŋki
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • صفت تفضیلی:

    more chunky
  • صفت عالی:

    most chunky

معنی و نمونه‌جمله‌ها

adjective
خپله و چاق
- She has two chunky boys.
- او دو پسر خپله دارد.
- chunky pieces of meat
- قطعات درشت گوشت
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد chunky

  1. adjective fat, plump
    Synonyms: beefy, chubby, dumpy, heavyset, husky, rotund, scrub, squat, stocky, stout, stubby, thick-bodied, thickset
    Antonyms: skinny, slim, thin

ارجاع به لغت chunky

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «chunky» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱ مهر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/chunky

لغات نزدیک chunky

پیشنهاد بهبود معانی