با پر کردن فرم نظرسنجی، برنده‌ی ۶ ماه اشتراک هوش مصنوعی به قید قرعه شوید 🎉

Cloth

klɒːθ klɒθ
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • شکل جمع:

    cloths

معنی و نمونه‌جمله‌ها

noun B2
پارچه، قماش
- woolen cloth
- پارچه‌ی پشمی
- tablecloth
- سفره، رومیزی
- loincloth
- لنگ
- He wore the cloth with pride.
- او با سربلندی لباس کشیشی را می‌پوشید.
- a man of the cloth
- کشیش، معمم
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد cloth

  1. noun fabric
    Synonyms: bolt, calico, cotton, dry goods, goods, material, stuff, synthetics, textiles, tissue, twill, weave, yard goods

Collocations

  • the cloth

    1- جامه‌ی روحانیت، کسوت کشیش، عبا و عمامه

    2- جامعه‌ی روحانیت، روحانیون

ارجاع به لغت cloth

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «cloth» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۳۰ شهریور ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/cloth

لغات نزدیک cloth

پیشنهاد بهبود معانی