امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Clue

kluː kluː
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    clued
  • شکل سوم:

    clued
  • سوم‌شخص مفرد:

    clues
  • وجه وصفی حال:

    cluing
  • شکل جمع:

    clues

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun countable B2
سرنخ، کلید، راهنما، اثر، نشان، مدرک

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

جای تبلیغ شما در فست دیکشنری
- If you give me a clue, I will solve the riddle.
- اگر سرنخی به من بدهی معما را حل خواهم کرد.
- The clue to our water problem is conservation.
- کلید حل مسئله‌ی آب ما، صرفه‌جویی است.
- The police searched the killer's house but found no clues.
- پلیس خانه‌ی قاتل را جستجو کرد؛ ولی مدرکی به دست نیاورد.
- I have no clues as to the cause.
- درمورد علت آن اصلاً روحم خبردار نیست.
noun countable
گلوله نخ، گره، گوی
verb - transitive countable
راهنمایی کردن
- clue me on how it works.
- درمورد طرز کار آن مرا راهنمایی کن.
verb - transitive countable
گلوله کردن، به شکل کلاف یا گلوله نخ درآوردن
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد clue

  1. noun hint, evidence
    Synonyms:
    cue dead giveaway hot lead indication inkling intimation key lead mark notion pointer print proof sign solution suggestion suspicion telltale tip tip-off trace track wind
  1. verb give information
    Synonyms:
    acquaint advise apprise fill in give the lowdown give the skinny on hint indicate inform intimate lead to leave evidence leave trace leave tracks notify point to post suggest tell warn wise up
    Antonyms:
    hide keep secret

ارجاع به لغت clue

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «clue» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۵ دی ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/clue

لغات نزدیک clue

پیشنهاد بهبود معانی