امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Clump

klʌmp klʌmp
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    clumped
  • شکل سوم:

    clumped
  • سوم‌شخص مفرد:

    clumps
  • وجه وصفی حال:

    clumping
  • شکل جمع:

    clumps

معنی و نمونه‌جمله‌ها

noun verb - transitive verb - intransitive
انبوه، دسته، خوشه، ضربه سنگین، مشت، انبوه کردن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در اینستاگرام
- a clump of pine trees by the lake
- دسته‌ای درخت کاج در کنار دریاچه
- A soldier was clumping down the street.
- سربازی با گام‌های پرطنین در خیابان راه می‌رفت.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد clump

  1. noun mass of something
    Synonyms:
    array batch blob body bunch bundle chunk cluster clutter gob group hodgepodge hunk jumble knot lot lump nugget parcel set shock wad
  1. noun thumping noise
    Synonyms:
    clatter clomp galumph scuff stomp stumble thud
  1. verb make thumping noise
    Synonyms:
    barge bumble clatter clomp galumph hobble limp lumber plod scuff stamp stomp stumble stump thud thump tramp

ارجاع به لغت clump

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «clump» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۵ دی ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/clump

لغات نزدیک clump

پیشنهاد بهبود معانی