امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Clutter

ˈklʌt̬ər ˈklʌtə
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    cluttered
  • شکل سوم:

    cluttered
  • سوم‌شخص مفرد:

    clutters
  • وجه وصفی حال:

    cluttering

معنی و نمونه‌جمله‌ها

noun verb - intransitive adverb
صداهای ناهنجار درآوردن، درهم ریختن، درهم ریختگی، درهم‌وبرهمی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

نرم افزار آی او اس فست دیکشنری
- It was hard to pass through the clutter of tools in the garage.
- به زحمت می‌شد از میان ابزار ریخته و پاشیده در گاراژ رد شد.
- Spectators cluttered the hall with empty bottles and paper bags.
- تماشاگران سالن را پر از بطری و پاکت خالی کردند.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد clutter

  1. noun disarray, mess
    Synonyms:
    ataxia chaos confusion derangement disorder hodgepodge huddle jumble litter medley melange muddle rummage scramble shuffle tumble untidiness
    Antonyms:
    neatness order tidiness
  1. verb cause mess, disarray
    Synonyms:
    dirty jumble litter muddle scatter snarl strew
    Antonyms:
    array clean up neaten order tidy

ارجاع به لغت clutter

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «clutter» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۶ دی ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/clutter

لغات نزدیک clutter

پیشنهاد بهبود معانی