با پر کردن فرم نظرسنجی، برنده‌ی ۶ ماه اشتراک هوش مصنوعی به قید قرعه شوید 🎉

Collision

kəˈlɪʒn kəˈlɪʒn
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • شکل جمع:

    collisions

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun countable uncountable C1
تصادف، برخورد، تصادم (خودرو و غیره)
- a collision course
- مسیر تصادف
- the mid-air collision of two airplanes
- برخورد دو هواپیما در آسمان
noun countable
برخورد، درگیری، تضاد
- a collision of ideas
- تضاد اندیشه‌ها
- The collision argument between the two political parties has been ongoing for months.
- برخورد بین دو این حزب سیاسی از ماه‌ها قبل ادامه دارد.
noun
شیمی فیزیک برخورد
- Negative pressure is induced into nitrogen solvent system and sample, creating collision between them
- فشار منفی به سیستم حلال نیتروژن و نمونه القا می‌شود و بین آن‌ها برخورد ایجاد می‌کند.
- The collision of the atoms in the reactor produced a powerful burst.
- برخورد اتم‌ها در رآکتور باعث ایجاد انفجار قدرتمندی شد.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد collision

  1. noun accident
    Synonyms: blow, bump, butt, concussion, contact, crash, demolishment, destruction, dilapidation, encounter, fender bender, head-on, hit, impact, jar, jolt, knock, percussion, pileup, rap, ruin, shock, sideswipe, slam, smash, strike, thud, thump, wreck

ارجاع به لغت collision

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «collision» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲ مهر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/collision

لغات نزدیک collision

پیشنهاد بهبود معانی