با پر کردن فرم نظرسنجی، برنده‌ی ۶ ماه اشتراک هوش مصنوعی به قید قرعه شوید 🎉

Comminute

ˈkɑːməˌnuːt ˈkɒmɪnjuːt
آخرین به‌روزرسانی:

معنی

adverb
خردکردن، ریز‌ریز کردن، تجزیه کردن، تجزیه‌شده، خردشده، پودرشدن یا کردن
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد comminute

  1. verb Reduce to small pieces or particles by pounding or abrading
    Synonyms: grind, mash, crunch, bray

ارجاع به لغت comminute

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «comminute» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱ مهر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/comminute

لغات نزدیک comminute

پیشنهاد بهبود معانی