امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Communicate

kəˈmjuːnɪkeɪt kəˈmjuːnɪkeɪt
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    communicated
  • شکل سوم:

    communicated
  • سوم‌شخص مفرد:

    communicates
  • وجه وصفی حال:

    communicating

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

verb - transitive B1
رساندن، منتقل کردن، انتقال دادن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

همگام سازی در فست دیکشنری
verb - transitive
(بیماری یا حرارت یا حرکت و غیره) سرایت دادن
- Some diseases can easily be communicated to others.
- برخی بیماری‌ها به آسانی به دیگران منتقل می‌شود.
verb - transitive
(خبر یا علامت) آگاهانیدن، رابطه برقرار کردن، مطلع کردن
- He communicated his ideas clearly.
- او نظریات خود را به طور روشنی بیان کرد.
- Bees have several ways of communicating.
- زنبورها از چندین راه با هم ارتباط برقرار می‌کنند.
verb - transitive
(مهجور) به اشتراک گذاشتن
verb - intransitive
(دو اتاق یا محفظه و غیره) متصل بودن، به هم راه داشتن
- The living room communicates with the dining room.
- اتاق نشیمن به اتاق نهار خوری باز می‌شود.
verb - intransitive
ارتباط داشتن، مخابره کردن، تبادل خبر کردن
- They communicate with Tehran by radio.
- آن‌ها از طریق رادیو با تهران ارتباط دارند.
verb - intransitive
گفت و شنود کردن، حالی کردن
- His English is so bad that one can hardly communicate with him.
- انگلیسی او آن‌قدر بد است که به سختی می‌توان با او گفت و شنود کرد.
verb - intransitive
ارتباط برقرار کردن
verb - intransitive
در مراسم عشای ربانی شرکت کردن
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد communicate

  1. verb give or exchange information, ideas
    Synonyms:
    acquaint advertise advise announce be in touch betray break broadcast carry connect contact convey correspond declare disclose discover disseminate divulge enlighten get across get through hint impart imply inform interact interface keep in touch let on let out make known network pass on phone proclaim publicize publish raise reach out relate report reveal ring up signify spread state suggest tell touch base transfer transmit unfold write
    Antonyms:
    bottle up conceal cover keep keep quiet suppress withhold
  1. verb mutually exchange information
    Synonyms:
    answer associate with be close to be in touch be near buzz cable chat commune with confabulate confer converse correspond discourse drop a line drop a note establish contact get on the horn give a call give a ring have confidence of hear from reach reply talk telephone wire write

Collocations

لغات هم‌خانواده communicate

  • verb - transitive
    communicate

ارجاع به لغت communicate

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «communicate» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۷ دی ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/communicate

لغات نزدیک communicate

پیشنهاد بهبود معانی