امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی
استفاده کن

    Conduct

    kənˈdʌkt ˈkɑːndʌkt kənˈdʌkt ˈkɒndʌkt
    آخرین به‌روزرسانی:
    |

    • گذشته‌ی ساده:

      conducted

    • شکل سوم:

      conducted

    • سوم‌شخص مفرد:

      conducts

    • وجه وصفی حال:

      conducting

    • شکل جمع:

      conducts

    معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

    verb - intransitive verb - transitive B2
    اجرا کردن، انجام دادن، گرداندن، اداره کردن، از پیش بردن، رهبری کردن

    تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

    فست دیکشنری در اینستاگرام
    - They conduct all kinds of business.
    - آنان انواع معاملات را انجام می‌دهند.
    - The teacher will conduct the experiment in the science lab.
    - معلم آزمایش را در آزمایشگاه علوم انجام خواهد داد.
    verb - intransitive
    رفتار کردن
    - He conducted himself like a gentleman.
    - او مثل یک آقا رفتار کرد.
    - The students were expected to conduct themselves respectfully.
    - از دانش‌آموزان انتظار می‌رفت که با احترام رفتار کنند.
    verb - intransitive verb - transitive
    راهنمایی کردن، همراهی کردن، بردن، مشایعت کردن
    - The secretary conducted her to the door.
    - منشی او را تا دم در همراهی کرد.
    - The tour guide will conduct us to the top of the mountain.
    - راهنمای تور ما را به بالای کوه می‌برد.
    verb - intransitive verb - transitive
    موسیقی رهبری کردن، هدایت کردن (ارکستر و غیره)
    - an orchestra conducted by a famous person.
    - ارکستری که توسط شخص معروفی رهبری می‌شود
    - She was chosen to conduct the choir.
    - او برای هدایت گروه کر انتخاب شد.
    verb - transitive
    هدایت کردن، رساندن، انتقال دادن (برق و گرما)
    - Copper conducts electricity well.
    - مس برق را خوب هدایت می‌کند.
    - The copper pipes conduct heat from the boiler to the radiators in the house.
    - لوله‌های مسی گرما را از دیگ به رادیاتورهای خانه می‌رسانند.
    noun uncountable
    رفتار، سلوک، کردار
    - His conduct was admirable.
    - رفتار او تحسین‌انگیز بود.
    noun uncountable formal
    اجرا، هدایت، اداره، رهبری
    - the conduct of everyday business
    - اجرای امور روزمره
    پیشنهاد بهبود معانی

    مترادف و متضاد conduct

    1. noun administration
      Synonyms: care, carrying on, channels, charge, control, direction, execution, guidance, handling, intendance, leadership, management, manipulation, organization, oversight, plan, policy, posture, red tape, regimen, regulation, rule, running, strategy, superintendence, supervision, tactics, transaction, treatment, wielding
    2. noun behavior
      Synonyms: address, attitude, bearing, carriage, comportment, demeanor, deportment, manner, manners, mien, posture, stance, tenue, ways
    3. verb administer
      Synonyms: accompany, attend, call the tune, carry on, chair, chaperon, control, convey, direct, engineer, escort, govern, guide, handle, head, keep, lead, manage, operate, ordain, order, organize, oversee, pilot, preside over, regulate, ride herd on, rule, run, run things, shepherd, steer, supervise, trailblaze, usher, wield baton
    4. verb comport oneself
      Synonyms: acquit, act, bear, behave, carry, demean, deport, go on, quit
    5. verb transport
      Synonyms: accompany, attend, bring, carry, chaperon, companion, convoy, escort, guide, lead, move, pass on, pilot, route, send, shepherd, show, steer, transfer
      Antonyms: leave

    ارجاع به لغت conduct

    از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

    شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

    کپی

    معنی لغت «conduct» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۰ آبان ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/conduct

    لغات نزدیک conduct

    پیشنهاد بهبود معانی

    لغات تصادفی

    اگر معنی این لغات رو بلد نیستی کافیه روشون کلیک کنی!

    جعبه خزانه جفت و جور کردن واقعیت جلسه ارتباط با مردگان جلسه محاوره جلسه گفت و شنود جلوس کردن جلوه خود نمایانه جمنده جنباندن ناگهانی جنبش مدرسی جنبه سود جویی دادن به جنتیانا جنجال آمیزی جنوبگانی جنگار جنگپرواز جهانگیرانه جهشمند جهش دادن جهندگی داشتن جواب دادنی جواب قبول جواهر کم بها جودوسری جور شده با خیاطی جوراجور کردن جوزغه جوهر پس دادن جوهرعصیرمعده جوهرکرم جکش خور جگردیس جیک جیک مانند