امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Crack

kræk kræk
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    cracked
  • شکل سوم:

    cracked
  • سوم‌شخص مفرد:

    cracks
  • وجه وصفی حال:

    cracking
  • شکل جمع:

    cracks

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

verb - intransitive B2
شکستن، شکافتن، جدا شدن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

نرم افزار آی او اس فست دیکشنری
verb - transitive
در هم شکستن، در هم کوبیدن
- He cracked all opposition.
- هرگونه مخالفتی را در هم کوبید.
verb - transitive
(با ضربه ی ناگهان و تند) زدن، (ناگهان) کوفتن
- Be quiet or else I'll crack you on the head!
- ساکت باش و الا می‌کوبم تو سرت!
verb - transitive
شکافتن، شکاف برداشتن
verb - transitive
شکستن
- I heard the cracking of the ice around the boat.
- صدای شکستن یخ در اطراف کشتی را شنیدم.
verb - transitive
لطیفه گفتن، جوک گفتن
verb - transitive
(کتاب، بطری) باز کردن و خواندن، مصرف کردن
- to crack a book
- کتابی را باز کردن و خواندن
- to crack a bottle
- بطری را باز کردن (و نوشیدن)
verb - transitive
(درمورد صدا مثلاً هنگام بلوغ یا سرماخوردگی) خشن و شکسته شدن یا کردن، دورگه شدن، کلفت شدن
- He announced the death of my father with a cracked voice.
- با صدایی گرفته مرگ پدرم را اعلام کرد.
verb - transitive
(رمز و غیره را) شکستن، (معما) حل کردن، (راز) فاش کردن
- We cracked the enemy's code.
- ما رمز دشمن را شکستیم.
- to crack a safe
- گاوصندوق را (شکستن و) باز کردن
verb - transitive
(مانع) از بین بردن (برای جلب پذیرش یا شناخت)
verb - transitive
ظاهرسازی کردن (لبخندی با اکراه زدن)
verb - transitive
خراب کردن
verb - transitive
گرفتن تن صدا
verb - transitive
دیوانه کردن، فکر کسی را مختل کردن
verb - transitive
قطع کردن (ناگهانی)
verb - transitive
صدای ترک خوردن یا شکستن ایجاد کردن، صدای ناگهانی ایجاد کردن
verb - intransitive
معمولاً با (up) خود باخته شدن، روحیه باختن، در هم شکسته شدن (روحیه)
- to crack under a strain
- بیماری عصبی (یا حساسیت عصبی) پیدا کردن
verb - intransitive
ترق کردن، صدای ترکیدن ایجاد کردن، صدای ترک خوردن یا شکستن ایجاد کردن
verb - intransitive
با (on) سفرکردن (با سرعت خوب)
verb - intransitive
ترک خوردن، ترک برداشتن
- Her bone is cracked.
- استخوانش ترک خورده است.
- This glass cracks easily.
- این شیشه زود ترک برمی‌دارد.
- His fingers were rough and cracked.
- انگشتانش زبر و ترک‌خورده بودند.
noun countable
طعنه، کنایه، لطیفه، شوخی، جوک
noun countable
لحظه، موقع، هنگام، زمان
- at the crack of dawn
- درست هنگام سحر
noun countable
ترک، درز
- This dish is full of tiny cracks.
- این بشقاب پر از ترک‌های ریز است.
- Cold air blows in through the cracks of the window.
- هوای سرد از درزهای پنجره به درون می‌وزد.
noun countable
سرقت، دستبرد به خانه، دزدی
noun countable
فرصت، تلاش
- For a while, he took a crack at writing poetry.
- چند صباحی شعرنویسی را امتحان کرد.
noun countable
صدای بلند، صدای تیز ناگهانی، ترق و تروق
- I heard a loud crack.
- ترق بلندی (صدای بلندی) شنیدم.
- The branch broke with a crack.
- شاخه (ی درخت) ترقی شکست.
- the crack of a whip
- صدای برخورد تازیانه
adjective
برتر، برتری (مهارت)
- He is a crack shot.
- او تیراندازی ماهر است.
- The government cracked down on dissidents.
- دولت نسبت به مخالفان سخت‌گیری بیشتری کرد.
- The book is not what it is cracked up to be.
- کتاب آنچنان هم که می‌گویند، نیست.
- Finally, Hitler dispatched his crack troops.
- بالأخره هیتلر سربازان زبده‌ی خود را گسیل داشت.
- Suddenly, he cracked up and tears flowed out of his eyes.
- ناگهان زد زیر گریه و اشک از چشمانش جاری شد.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد crack

  1. adjective super, first-rate
    Synonyms:
    able ace adept best capital choice crackerjack deluxe elite excellent expert first-class handpicked pro proficient skilled skillful superior talented
    Antonyms:
    bad inferior poor
  1. noun break, crevice
    Synonyms:
    breach chink chip cleft cranny crevasse cut discontinuity division fissure fracture gap hole interstice interval rent rift rima rimation rime split
  1. noun loud sound, usually from hitting
    Synonyms:
    bang bash belt blast blow boom buffet burst clap clip clout crash cuff explosion go noise pop report shot slam slap smack smash snap splintering splitting stab stroke thump thwack wallop whack wham
  1. noun attempt to do something
    Synonyms:
    fling go opportunity pop shot stab try whack whirl
  1. noun joke
    Synonyms:
    dig funny remark gag insult jest jibe quip remark return smart remark wisecrack witticism
  1. verb break, usually into parts
    Synonyms:
    burst chip chop cleave crackle crash damage detonate explode fracture hurt impair injure pop ring rive sever shiver snap splinter split
    Antonyms:
    fix mend
  1. verb lose self-control
    Synonyms:
    become deranged become insane blow one’s mind blow up break down bug out collapse flip give way go bonkers go crazy go to pieces lose it succumb yield
    Antonyms:
    be calm compose
  1. verb hit very hard
    Synonyms:
    bash buffet clip clout cuff slap thump thunder wallop whack
  1. verb discover meaning, answer
    Synonyms:
    break cryptanalyze decipher decode decrypt fathom figure out get answer solve work out
    Antonyms:
    misunderstand

Phrasal verbs

  • crack down (on)

    سخت‌گیری بیشتری کردن، (بیشتر) تحت فشار گذاشتن

  • crack up

    (از نظر روحی) از هم پاشیدن، بیمار شدن، در هم شکستن

    ستودن، تمجید کردن

    (ماشین را) خرد و خمیر کردن

    از ته دل خندیدن

    کسی را از ته دل خنداندن

Idioms

  • crack a smile

    (امریکا - عامیانه) لبخند زورکی زدن

  • cracked up to be

    بودن (بنابر شایعه یا گزارش دیگران)، آن طور که می‌گویند

  • crack wise

    (قدیمی - عامیانه) لطیفه‌گویی و شوخی‌پرانی کردن

  • fall between (or through) the cracks

    (عامیانه) جور در نیامدن (با برنامه یا طرح یا تشکیلات)، ملعبه شدن، قربانی (دستگاه یا وضع و غیره) شدن

  • get cracking

    تند حرکت کردن، به جنب و جوش افتادن

ارجاع به لغت crack

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «crack» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۶ دی ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/crack

لغات نزدیک crack

پیشنهاد بهبود معانی