با پر کردن فرم نظرسنجی، برنده‌ی ۶ ماه اشتراک هوش مصنوعی به قید قرعه شوید 🎉

Creamy

ˈkriːmi ˈkriːmi
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • صفت تفضیلی:

    creamier
  • صفت عالی:

    creamiest

معنی

adjective
خامه‌ای ،سرشیردار
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد creamy

  1. adjective smooth, buttery
    Synonyms: creamed, feathery, fluffy, gloppy, gooey, gooky, goopy, greasy, gunky, luscious, lush, milky, oily, rich, soft, velvety

ارجاع به لغت creamy

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «creamy» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱ مهر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/creamy

لغات نزدیک creamy

پیشنهاد بهبود معانی