امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Crinkle

ˈkrɪŋkl ˈkrɪŋkl
آخرین به‌روزرسانی:

معنی و نمونه‌جمله‌ها

noun adverb
پیچاندن، تاب دادن، مضرس، زیگ‌زاگ، دندانه‌دندانه

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در ایکس
- His face crinkled into a smile.
- چهره‌اش از لبخند چروکیده شد.
- The damp air crinkled her hair.
- هوای مرطوب گیسوانش را فرفری کرد.
- Dry leaves crinkled under my feet.
- برگ‌های خشک زیر پایم خش‌خش می‌کردند.
- the crinkle of paper being crunched
- صدای خش‌خش کاغذی که دارد مچاله می‌شود
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد crinkle

  1. verb crumple, ruffle
    Synonyms:
    cockle coil crackle crease crimp crimple curl fold hiss pucker ruck rumple rustle scallop screw scrunch seam swish twist whisper wind wreathe wrinkle
    Antonyms:
    straighten

ارجاع به لغت crinkle

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «crinkle» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۶ دی ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/crinkle

لغات نزدیک crinkle

پیشنهاد بهبود معانی