امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Dealing

ˈdiːlɪŋ ˈdiːlɪŋ
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    dealt
  • شکل سوم:

    dealt
  • سوم‌شخص مفرد:

    deals
  • شکل جمع:

    dealings

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun uncountable
فروش (مواد مخدر)

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

جای تبلیغ شما در فست دیکشنری
- The police arrested the man for dealing drugs on the street.
- پلیس این مرد را به جرم فروش مواد مخدر در خیابان دستگیر کرد.
- She was involved in dealing drugs for many years.
- او سال‌ها در فروش مواد مخدر فعالیت داشت.
noun countable uncountable
اقتصاد دادوستد، خریدوفروش، معامله link-banner

لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی اقتصاد

مشاهده
- Dealing in stocks requires a good understanding of the market.
- دادوستد در بزار سهام مستلزم شناخت خوب بازار است.
- He made a lot of money through his dealings in real estate.
- او از طریق معاملاتش در حوزه‌ی املاک و مستغلات پول زیادی به دست آورد.
noun
ارتباط (با شخص و کشور و غیره)
- I have a close dealing with my best friend since childhood.
- بچگی با بهترین دوستم رابطه‌ی نزدیکی دارم.
- The dealing between the two countries was strained after the conflict.
- پس از این درگیری، ارتباط بین دو کشور تیره شد.
noun
رفتار، برخورد
- Her dealing with customers was always polite and professional.
- رفتارش با مشتریان همیشه مؤدبانه و حرفه‌ای بود.
- The company's dealing with its employees has been the subject of controversy.
- برخورد این شرکت با کارمندانش موضوع بحث و جدل بوده است.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد dealing

  1. verb Administer or bestow, as in small portions
    Synonyms:
    dispensing administering allotting treating sharing portioning handling dividing distributing addressing wrestling wielding trading swapping separating plowing rationing parting negotiating managing handing lotting apportioning delivering controlling compromising boarding bestowing behaving bartering bargaining covering
    Antonyms:
    holding keeping
  1. verb Take into consideration for exemplifying purposes
    Synonyms:
    taking giving delivering considering administering
  1. verb Give out as one's portion or share
    Synonyms:
    trading selling apportioning bartering retailing vending bargaining peddling merchanting merchandising marketing sharing
    Antonyms:
    denying refusing
  1. verb To engage in the illicit sale of (narcotics)
    Synonyms:
    pushing peddling
  1. verb Come to terms with
    Synonyms:
    handling caring grappling managing contending
  1. verb Direct the course of; manage or control
    Synonyms:
    conducting
  1. verb To give out in shares or portions; apportion:
    Synonyms:
    distributing
  1. noun The act of transacting within or between groups (as carrying on commercial activities)
    Synonyms:
    transaction dealings

ارجاع به لغت dealing

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «dealing» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۵ دی ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/dealing

لغات نزدیک dealing

پیشنهاد بهبود معانی