با پر کردن فرم نظرسنجی، برنده‌ی ۶ ماه اشتراک هوش مصنوعی به قید قرعه شوید 🎉

Dismemberment

ˌdɪˈsmembərmənt dɪsˈmembəmənt
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • شکل جمع:

    dismemberments

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun countable uncountable
قطع عضو، (عمل) مُثله کردن، (عمل) قطعه‌قطعه کردن
- The movie included a scene of dismemberment that made me cover my eyes.
- فیلم شامل صحنه‌ای از قطع عضو بود که باعث شد چشمانم را بپوشانم.
- The killer was charged with dismemberment and murder.
- اتهام قاتل قطعه‌قطعه کردن و قتل بود.
noun uncountable
ادبی تجزیه (کشور)
- The political dismemberment of the nation resulted in widespread unrest.
- تجزیه‌ی سیاسی ملت به ناآرامی‌های گسترده منجر شد.
- The dismemberment of the empire caused power struggles among the factions.
- تجزیه‌ی امپراتوری باعث جنگ قدرت در میان جناح‌ها شد.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد dismemberment

  1. noun The removal of limbs; being cut to pieces
    Synonyms: taking apart

ارجاع به لغت dismemberment

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «dismemberment» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱ مهر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/dismemberment

لغات نزدیک dismemberment

پیشنهاد بهبود معانی